خلاصه که حاضر شدیم و سوار سايت جديد توران 81 شدیم. سارگل به من گفت شمیم تو بیا تو ماشین ما منو سایت شوهریابی توران تنهاییم. یه نگاه به سایت شوهریابی تورانی کردم چشاشو مظلوم کرده بود و داشت بهم نگاه میکرد. باشه بریم داشتیم میرفتیم تو حیاط که عمو گفت بچه ها شما برین دورا تون رو بزنین. الان دختر خالمون زنگ زده واسه شام دعوتمون کرده شما کارتون تموم شد بیاین اونجا. هممون باشه ای گفتیم و سوار شدیم. تا نشستیم سایت شوهریابی توران صدای ضبط و زیاد کرد از دست نگاهای سایت شوهریابی تورانی داشتم روانی میشدم هرچر اخم و تخم میکردم فایده نداشت که هیچ بیشتر خوشش میومد.
خانه همسریابی سایت توران چیکارا میکنی؟
وسطای راه بودیم که صدای ضبط و کم کرد گفت خوب خانه همسریابی سایت توران چیکارا میکنی؟ من متعجب از سوال یهوییش گفتم یعنی چی چیکارا میکنی ؟ یعنی تهران که میری چیکار میکنی؟ برنامت چیه؟ کار خاصی نمیکنم همون روال قبل ادامه میدم سايت جديد توران 81 و خوش گذرونی. گاهی اوقاتم شرکت پیش نیما و شهریار. اوووم خوبه. دانشگاهت چجوریه؟ خوبه؟ به به الان وقتشه یکم حرصش بدم دانشگاه!؟ عالیه؟ قوانین سایت همسریابی توران 81 میدونه من چون عادت ندارم یع جا بشینم معمولا هرجا میرم معروف میشم.
واسه همین بیشتریا باهام دوستن. تو کلاسمونم که دیگه هیچی با پسرا نقشه میریزیم استاد و مسخره و اذیت میکنم... سایت شوهریابی توران با شنیدم جمله های من کم کم اخماش میرفت توهم و از تو ایینه زل زده بود به من. اخ چه کیفی میداد.. که اینطور پس خیلی خوش میگذره! اوووم عالی. .راستی قوانین سایت همسریابی توران 81 قضیه سپهر و واست گفتم؟ خانه همسریابی سایت توران دستاشو که فرمون رو گرفته بود محکم فشار داد جوری که رنگ دستاش داشت به سفیدی میزد. قوانین سایت همسریابی توران 81 گفت نه نگفتی. سپهر کیه؟
وای واست نگفتم. حالا اینجا نمیشه بعدا تنهاشیم واست میگم زل زدم به سامیار. سایت شوهریابی توران شیشه رو پایین داد و یه دستشو تکیه داد به در. باش هرجور راحتی تا رسیدیم سایت شوهریابی تورانی دیگه حرفی نزد و فقط به جلوش نگاه میکرد. وقتی سايت جديد توران 81 و کنار ماشین بقیه بچه ها نگه داشت پیاده شدم رفتم کنار قوانین سایت همسریابی توران 81 و باهم رفتیم پیش بچه ها.
همه باهم شروع کردیم به رفتن به خانه همسریابی سایت توران و مغاره ها
همه باهم شروع کردیم به رفتن به خانه همسریابی سایت توران و مغاره ها. منو سارگل رویا باهم پسراهم باهم. همینطور میخندیدیم و میرفتیم داخل مغازه ها. پسراهم دنبال ما مثل جوجه ها میومدن تا اینکه یه مغازه دیدم که همش لواشک و ترشک و الوچه بود اووووف از تصور خوردنشون دندونام تیر کشید رفتم پیش شهریار و دستشو کشیدم. گفت. چی شده؟
شهریار من از اونا میخوام. با دستم به مغازه اشاره کردم تا دید و خندید و گفت وای خانه همسریابی سایت توران تو باز لواشک دیدی اب دهنت راه افتاد ؟ اهوم. برو بخر دیگه باشه بریم دستمو گرفت و باهم رفتیم تو مغازه رویا و سارگلم تا دیدن هوس کردن بس که صاحبش حوشگل و رنگین نچینده بود کلی ادم توش جمع شده بود. سارگل رو به سامیار گفت سایت شوهریابی تورانی برو از اوناکه داخل نایلونه واسم بگیر. بدو بدو تا بچم چشاش کلاج نشده؟