سایت همسریابی هلو


آیا سایتی با عنوان همسریابی ایرانیان خارج از کشور داریم؟

همچنان که نگاهم روی همسريابي ايرانيان خارج از كشور که با خنده های کم صدایش نشان میداد از حرف آرش خوشش آمده است، خشک شده بود گفتم: -این دیگه خیلی روش زیاد شد

آیا سایتی با عنوان همسریابی ایرانیان خارج از کشور داریم؟ - همسریابی


عکس سایت همسریابی ایرانیان خارج از کشور

-من دیگه میرم. با صدای بابا چشم از تکه ی کوچک نان سنگکی که در دست داشتم گرفتم و سرم را بالا آوردم. بابا در حالیکه لبخندی کج به رویمان میپاشید، گفت: -نوش جان. بلند شد و آشپزخانه را ترک کرد. پس از خروجش، همسریابی ایرانیان مقیم خارج از کشور به من نگاهی مرموز انداخت و آهسته گفت: -چی کار کردی که تمام مدت صبحانه خوردن به تو نگاه میکرد؟

چشمانم از شدت تعجب گرد شدند و گنگ گفتم: -من؟!   

من که تازه رسیدم! کاری نکردم!

به سایت همسریابی ایرانیان خارج از کشور که

پوفی کشید و نگاهش را به سایت همسریابی ایرانیان خارج از کشور که بی، صدا مشغول درست کردن لقمه ای کوچک بود، کشاند. صدایش را صاف کرد و کمی بلندتر از قبل گفت: -سایت همسریابی ایرانیان خارج از کشور تو بگو!

چی کار کرده؟

سایت همسریابی ایرانیان خارج از کشور خیلی ریلکس لقمه اش را در بشقاب جلویش گذاشت و نگاهش را تا چشمان همسریابی ایرانیان مقیم خارج از کشور بالا آورد. لبخند کمرنگی زد و گفت: -خودت که میدونی دلیلش چیه!

سايت همسريابي ايرانيان خارج از كشور به صندلیاش تکیه داد و گفت: -ولی به قیافه ی آرزو میخوره که هنوز نمیدونه ما سایت همسریابی ایرانیان مقیم خارج از کشور این خونه منتظریم، چی از زبونش بشنویم! سپس هر دو سرشان را به سمتم چرخاندند. نگاه هایشان به نگاه گنگ و منتظرم که نشان میداد سر از حرف هایشان در نمی آوردم، گره خورد. آب دهانم را قورت دادم و گفتم: -خب به منم بگید راجع به چی حرف میزنید! همسریابی ایرانیان خارج از کشور ابروهایش را بالا برد و کمی بعد پایین آورد و گفت: -آرزو یعنی واقعا نمیدونی الان همه توی این خونه توی فکر ازدواجتن؟! سرم را پایین انداختم و دستم را به پیشانیام کشیدم. با صدایی آهسته گفتم: -همین؟ با لحنی پرخشم گفت: -همین؟! همین باعث شد بابا خیلی از دستت عصبانی بشه! سرم را بالا آوردم و متعجب نگاهش کردم. با ناباوری گفتم: -عصبانی؟! چرا عصبانی؟! مگه اون میدونه کسی که میخوام باهاش ازدواج کنم کیه که عصبانی شده؟! همسریابی ایرانیان خارج از کشور دست گرمش را روی دستم گذاشت و با لحنی ملایم گفت: -آروم باش عزیزم! نگاهم را در چشمانش دقیق کردم و منتظر ماندم باقی حرفش را بزند. پس از چند لحظه گفت: -اون برای کسی که انتخاب کردی عصبانی نشده، برای اینکه خودت از تصمیم ازدواجت حرفی بهش نزدی و عمهت اولین نفری بود که به جای تو بهش گفت، عصبانی شده! نفسی عمیق از آسودگی خیال کشیدم و گفتم: -داشتین منو سکته میدادین! سايت همسريابي ايرانيان خارج از كشور متعجب گفت: -مگه چه دسته گلی به آب دادین که انقدر ترسیدی؟ سریع سرم را بالا آوردم و نگاهم را به نگاه پرشیطنتش گره زدم. -چی میگی تو واسه خودت؟! سمت چپ لبش را به بالا کش داد و سرش را جلوتر آورد. چشمکی زد و با لحنی مملو از شیطنت گفت: -از قیافهت معلومه بدجور ترسیدی که بقیه هم بفهمن چه دسته گلی به آب دادین! چشمانم از تعجب گرد شدند و گفتم: -تو حالت خوب نیست سايت همسريابي ايرانيان خارج از كشور! برو مدرسه. لیوان شیرش را برداشت و تمام باقی ماندهاش را یک جا سر کشید. لبخندی پیروزمندانه به رویمان زد و از پشت میز بلند شد.

به سمتم سایت همسریابی ایرانیان مقیم خارج از کشور

به سمت در آشپزخانه رفت و همچنان که راه خروج را با قدم هایی کم سرعت طی میکرد، گفت: -ضعیفه ها. با حرص پوفی کشیدم و گفتم: -بچه کوچیکه ی خونه. سریع به سمتم سایت همسریابی ایرانیان مقیم خارج از کشور و با یک لبخند عمیق در چشمانم دقیق شد. چشمانش را ریز کرد و گفت: -اینطور که از شکل و شمایلت معلومه، به زودی مقام بچه کوچیکه به بچه ی خودت میرسه. اینبار چشمانم تا حد امکان گرد شدند، طوری که کم مانده بود از حدقه بیرون بیفتند. با صدای معترض همسریابی ایرانیان خارج از کشور که گفت "سایت همسریابی ایرانیان خارج کشور شوخی دیگه بسه!

" سرش را چرخاند و از آشپزخانه خارج شد.

نگاه متعجبم را به همسریابی ایرانیان خارج از کشور کشاندم و گفتم: -چی توی مدرسه به اینا یاد میدن؟ قبل از آنکه همسريابي ايرانيان خارج از كشور جوابی بدهد، صدای سایت همسریابی ایرانیان خارج کشور از فاصله ی نسبتا دوری که از ما گرفته بود، در پاسخم در آمد. -همون چیزایی که توی مدرسه به همسر آتی جنابعالی یاد دادن.بعد از این حرفش، سر داد و به سمت راه پله رفت. همچنان که نگاهم روی همسريابي ايرانيان خارج از كشور که با خنده های کم صدایش نشان میداد از حرف آرش خوشش آمده است، خشک شده بود گفتم: -این دیگه خیلی روش زیاد شده! همسريابي ايرانيان خارج از كشور با لبخندی که از ریز خنده اش سایت همسریابی ایرانیان مقیم خارج از کشور مانده بود، نگاهم کرد و دستم را به آرامی در دستش فشرد. با صدایی آهسته گفت: -میدونم شوخی هاش اذیتت میکنه ولی همین مدتی که ایرانی تحمل کن، چون از وقتی آرشیدا رفته خیلی تنهاتر شده و دلش واسه اینکه کسی پیدا بشه که بتونه سر به سرش بذاره، خیلی تنگ شده. سرم را پایین انداختم و به فکر این چند ماهی که آرشیدا با رایان رفته بود، فرو رفتم. حق با همسريابي ايرانيان خارج از كشور بود. آرش خیلی تنها شده بود؛ همان همسریابی ایرانیان مقیم خارج از کشور که هیچ وقت طعم دور ماندن از همه ی ما را نچشیده بود و برعکس من، عاشق جمع و بگو بخندهای دورهمی بود. -آرزو جان! سرم را بالا آوردم و منتظر نگاهش کردم. لبخند کمرنگش را پررنگتر کرد و گفت: -به چی فکر میکردی؟

همسریابی ایرانیان مقیم خارج از کشور این مدت

-به همین که گفتی. اصلا حواسم نبود که همسریابی ایرانیان مقیم خارج از کشور این مدت چقدر تنها شده بود. میگم چرا رایان به همسریابی ایرانیان مقیم خارج از کشور پیشنهاد نداد باهاشون بره؟ -داد ولی همسریابی ایرانیان مقیم خارج از کشور قبول نکرد. با ناباوری پرسیدم: -چرا؟! سرش را پایین انداخت و گفت: -نمیدونم.

منم خیلی سعی کردم دلیلشو بفهمم ولی چیزی بهم نمیگه

مطالب مشابه


آخرین مطالب