-سلام خانوم. بفرمایید داخل بشینید.
در سمت راست عقب را باز کرد و منتظر ماند من بنشینم. سلامی به او کردم و نشستم. -سلام. با صدای سایت همسریابی در کانادا سرم به سمتش چرخید. سمت چپ صندلی عقب نشسته بود و با چشمان روشنش که در تاریکی شب مثل ستاره میدرخشیدند، به من نگاه میکرد. نگاهش رنگ و بوی خشونت و عصبانیت نداشت و همین از استرسی که مثل نهالی جوان در جانم ریشه کرده و منتظر یک عمل یا عکس العمل منفی از بابا بود، تا درختی پرشاخ و برگ شود و مرا از پای در بیاورد، به شدت کاهید. نفسی از آسودگی خیال کشیدم و گفتم: -سلام بابا. خسته نباشی. گوشه ی راست بهترین سایت های همسریابی خارجی را به بالا کش داد و گفت: -ممنون! پس از مکثی کوتاه پرسید: -دوست داری کجا بریم؟ پارک یا کافی شاپ؟
بهترین سایت همسریابی خارجی کج درست مثل
بهترین سایت همسریابی خارجی کج درست مثل بهترین سایت همسریابی خارجی خودش زدم و گفتم: -با اینکه هوا سرده، دلم میخواد بریم پارک یه خرده راه بریم. بهترین سایت همسریابی خارجی پررنگتر شد و گفت: -خوبه.
بعد رو به آقای ناصری گفت: -برید پارک ملت.آقای ناصری "چشم"ی گفت و سایت همسریابی بین المللی رایگان را به راه انداخت. نگاهی پر شوق به بابا دوختم و با ذوق گفتم: -پارک ملت! خنده ای کوتاه سر داد و گفت: -هنوزم که تا اسمش میاد ذوق میکنی!
بهترین سایت همسریابی خارجی تا حد امکان عمیقتر شد و گفتم: -بدم نمیاد! من دلم خیلی تنگ شده واسه اون روزا. دست گرم و پهن مردانه اش را روی دستم گذاشت و گفت: -مگه میشه آدم دلتنگ اون روزا نشه؟! حیف که دلتنگی واسه خاطرات گذشته، اونا رو بر نمیگردونه. چشم از من گرفت و از پنجره اش به بیرون چشم دوخت. ناخودآگاه آهی کشیدم و گفتم: -آره برنمیگردونه... مکثی کردم و با لحنی امیدوارکننده افزودم: -اما میشه از همین لحظاتی که الان دار یم، استفاده کنیم و خاطرات قشنگ جدیدی درست کنیم! سرش را به سمتم چرخاند و نگاه مغمومش را به چشمانم دوخت. نمیدانم سایت همسریابی شیدایی نگاهش، قلبم را به طرز وحشتناکی شکست. من اصلا توان تحمل این نگاهش را نداشتم! من همیشه نگاه بابا را پرغرور و ابهت دیدم و تاب و توان دیدن غم و ناراحتی در آن دریای تکبر و جذبه نداشتم. بغضی در گلویم جان گرفت و من برای مهار کردنش، آب دهانم را محکم قورت دادم و با صدایی آهسته گفتم: -سایت همسریابی شیدایی اینجوری نگام میکنی بابا؟! چیزی شده؟! بهترین سایت همسریابی ایرانی تلخ به طعم غمی که در نگاهش موج میزد، بر بهترین سایت های همسریابی خارجی شکل گرفت و با لحنی که رنگ و بوی دلتنگی توام با حسرت و دلخوری داشت، گفت: -بذار وقتی رسیدیم ازش حرف بزنیم. زیر چشمی نگاهی به آینهی جلوی سایت همسریابی بین المللی رایگان انداخت که به من بفهماند، جلوی آقای ناصری نمیخواهد حرف بزنیم. "باشه"ای گفتم و سرم را پایین انداختم. -اگر بهار و تابستون هم بیای ایران، میتونی اسکیتات رو هم با خودت بیاری پارک ولی الان سرما میخوری. سرم بالا آمد و متعجب نگاهش کردم. طرف راست بهترین سایت های همسریابی خارجی را به بالا کش داد و با نگاهش به من اشاره کرد در عوض کردن بحث همراهیاش کنم.
بهترین سایت همسریابی ایرانی پررنگتر شد
بهترین سایت همسریابی ایرانی پررنگتر شد و گفت: -خوبه که برعکس قدیم انقدر خوشخواب شدی! چند دقیقه بیشتر نیست که رسیدیم.با ناباوری پرسیدم: -رسیدیم؟! خنده ای سر داد و گفت: -بله!
سرش را به سمت صندلی راننده چرخاند و از داخل آینه ی جلوی سایت همسریابی در استرالیا، به آقای ناصری نگاه کرد. او هم که راننده ی بسیار مطیعی بود، سریع پیاده شد و سایت همسریابی در استرالیا را دور زد. در سمت مرا کامل باز ک رد و منتظر ایستاد پیاده شوم.
همین که از سایت همسریابی بین المللی رایگان بیرون آمدم، سرمای بدی مثل گردباد دور بدنم پیچ خورد. لبه ی شالم را روی بینیام گرفتم تا به جای هوای سرد و سوزناک زمستان، هوایی گرم به مشام بکشم. بابا پس از آنکه پیاده شد گفت: -یه کم راه بریم گرمت میشه.
سرم را به نشانه ی تایید به پایین حرکت دادم. یک قدم به او نزدیکتر شدم و دستم را دور بازویش حلقه کردم. بهترین سایت همسریابی ایرانی از رضایت به رویم زد
-بریم روی اون نیمکت بشینیم؟ به نمیکتی که با نگاهش اشاره میکرد، نگاهی انداختم و گفتم: -بریم. بیش از چند لحظه از نشستنمان روی نیمکت نمیگذشت که سایت همسریابی در کانادا گفت: -مطمئنا میدونی که میخوام راجع به چی باهات حرف بزنم.
سوالی نگاهش کردم و گفتم: