کاغذ رو برداشت نوشته رو خوند خیلی بیشعوری نیما. اه اه حال بهم زن ورود به سایت همدلی گفت خب نفر بعدی کیه؟ به همه یه نگاهی انداخت و گفت حالا نوبت شهریار. همسریابی همدلی با ترس گفت عاقبت مارو بخیر کنه سایت همسریابی همدلی یه تیکه کاغذ کند و روش چیزی نوشت یکم با اب خیسش کرد و به پیشونی شهریار چسبوند.. هممون نگاه کردیم. نوشته بود (من زن میخوام) رویا تا اینو دید نیشش تا بناگوش باز شد و به شهریار زل زد. سایت همسریابی همدلی هم دید بعد به من نگاه کرد و چشمکی زد..
یکی از بلاهایی که سایت همسریابی دو همدلی سرم اورده؟
شهریار گفت اول از همه بپرسم؟ یکی از بلاهایی که سایت همسریابی دو همدلی سرم اورده؟ نه نیست خوب. غذا ؟ نه اشیاء؟ نه جای تفریحی ؟ نه مربوط به کارمه؟ نه ماشین؟ نه اسم یه کشور ؟ نه لباس ؟ نه ای بابا پس چیه ؟ بگو اوم واستا یکم فکر کنم یکم که گذشت سایت همسریابی همدلی گفت شهریار یه چی بگم که راهنمایی خوبی برات باشه. اصلا چیزی خاصی نیست خوب؟ یه جملست که خیلی دوستش داری! یه جمله که حرف دلته.. تا اینو گفت هممون خندیدیم.. شهریار مشکوک به سایت همسریابی دو همدلی نگاه کرد گفت حرف دل؟ اره.
ولی تا حالا نگفتیش. فقط تو دلته اگه تو دلمه پس تو از کجا خبر داری؟ دیگه دیگه نیما؟ ای بابا خوب چیه؟ بدکاری حرف دلت رو زدم! تازه ببین چقدر حرف دلته که هم گفتم فهمیدی چیه ؟ حالا بگو چیه ؟ برو دیوونه حرف دل من چیه ؟من همش فکرم تو کارمه باشه بابا قبول حالا جمله رو بگو. حتما نوشته من زن میخوام همه زدن زیر خنده. سایت همسریابی همدلی و گفت چقد ذهنت مشغوله کارته تو. .افرین واقعا هممون غرق خنده بودیم که صدای زنگ گوشی اومد. ورود به سایت همدلی گوشیشو از تو جیب شلوارش در اورد و جواب داد الو؟ سلام چطوری؟ مرسی. کجایین شما؟
خب ببین من الان میام یه دقیقه صبر کنی اومدم... باشه اومدم اومدم همه داشتن بهش نگاه میکردن. رو کرد به عمه و گفت محمد. گفت نزدیک ویلان برم دنبالشون عمه گفت باش. برو پسرم و رفت. سایت همسریابی دو همدلی گفت خب بذارین همسریابی همدلی بیاد بعد ادامه بدیم. ایندفعه رو خود سایت همسریابی همدلی و میذاریم. فقط من موندم چی بنویسم واسش؟ اخه هیچی نمیدونم در موردش روبه سارگل گفت تو بگو ورود به سایت همدلی. یه چیز خنده دار باحال در مورد سامیار. سارگل گفت راستش از بچگی سایت همسریابی همدلی و که شما یادتون نمیاد.
سایت همسریابی دو همدلی میشه یه چی باشه که بدش بیاد؟
از الانشم که تازه چند روزه اومده نمیدونم چی بگم سایت همسریابی همدلی گفت حالا یکم فکر کن باشه. بعد از چند دقیقه سارگل گفت سایت همسریابی دو همدلی میشه یه چی باشه که بدش بیاد؟ اره چرا نشه یه یک ربعی گذشت و یه ماشین سمت ما اومد. وقتی ایستاد محمد و عمو احمد (شوهر عمه ارغوان) با همسریابی همدلی پیاده شدن. همه بلند شدیم احوالپرسی کردیم محمد وقتی با همه احوالپرسی کرد رفت طرف سارگل دستشو انداخت دور کمرش و روی گونش یه ب.و.سه زد. گفت حال خانومم چطوره ؟ ورود به سایت همدلی یه لبخند قشنگ از ته دل زد و گفت مرسی خوبم خیلی لحظه ی قشنگی بود دوتاشون زل زده بودن بهم و داشتن بهم نگاه میکردن که سایت همسریابی همدلی و که کنار محمد بود با ارنجش زد تو پهلوش.