احساسات هر چه قدر هم بزرگ باشن نباید توی کارت تاثیر بذارن.. . به خاطر همین گفتم کنار هم نباشیم! سهند! بغض را به راحتی می توانست میان صدای دوست یابی ایرانی بشنود. آهی کشید و نرم تر از همیشه گفت: دوست یابی ایرانیان خارج از کشور باید بیشتر بتونی روی احساساتت کنترل داشته باشی وگرنه دوست یابی ایرانیان تورنتو می ره تو هم! دارم دوست یابی ایرانیان آمریکا...
نمی تونستم دوست یابی ایرانیان در کانادا بپرسم
خب نگرانت شده بودم! و.. . حتی نمی تونستم دوست یابی ایرانیان در کانادا بپرسم! اتفاقا خوشحالم کردی وقتی که دیدم خود داری! البته بگم هی از غروب منتظرم بهم یه پیام بدی حداقل! سکوت دوست یابی ایرانیان خارج از کشور و بعد حرف هایی که زد، لبخند شیطنت آمیزش را عمیق کرد. ببخشید گفتم.. . یعنی.. . پیش خانواده هستی.. . شاید درست نیست.. . دوست یابی ایرانیان مقیم امریکا.. . ممنونم درک می کنی! این طور منم خیالم راحت تره.. . اجازه بده توی آرامش کنارت باشم.. . باشه سهند... می دونم یه کم حساس می شم اما.. . بیشتر مراقب رفتارم هستم. دوست یابی ایرانیان بهتری؟! اوهوم! خوبه!
پس جمعه مهمون من! ها؟ زل زده بود به نور کم رنگ آباژور اما، صورت دوست یابی ایرانی را می دید. خواستنی تر از هر وقت دیگری! اگر دوست نداری.. . نه.. . یعنی چرا.. . دوست دارم! خب تو بیا خونه ی من! بدم نمی یومد دوست یابی ایرانیان آمریکا! مبلت خوب بود! باید بریم یکی بخرم برای خودم! اما نمی شه.. دوست یابی ایرانیان مقیم امریکا هست... می دونی که! دوست یابی ایرانیان.. . باشه.. . دوست یابی ایرانی بیتالک نیستی؟ دیشب بودم باید با مازیار هماهنگ کنم.. . خوبه.. . دوست دارم ببینمت.. . حدس لبخندی که روی لب های دوست یابی ایرانی افتاده بود، برایش سخت نبود. آهسته آهی کشید و زمزمه کرد: دوست یابی ایرانیان خارج از کشور. .. شب بخیر. .. دوست یابی ایرانیان تورنتو بله؟ دوستت دارم. .. شب خوش. .. حداقل بگو منم!
خندید و برخالف خواسته ی منطقش، زمزمه وار گفت: دوستت دارم. .. شب بخیر. .. تلفن را جلوی صورتش گرفت و تماس را قطع کرد اما لبخند از روی صورتش جدا نشد! خنده ای که بعد از مدت ها، آن قدر دوست داشتنی و شیرین بود، که به خاطرش حاضر بود هر ریسکی را انجام بدهد!
شانزدهم دی ماه / دوست یابی ایرانیان مقیم امریکا / ساعت سه بعد از ظهر دوست یابی ایرانیان در کانادا سوخته ی سیگار را درون سطل کوچک آشغالی که به خواست خودش، زیر پنجره گذاشته بودند، انداخت. دود را میان هوای بارانی، رها کرد و قبل از آن که دستش به روی پنجره بنشیند، متوجه ورود ماشین های دوست یابی ایرانی بیتالک شد. مثل هر بار، حس شادی همراه با افتخار درون سینه اش جمع شد.دیدن ثمره ی تالشش، دوست یابی ایرانی هم به بهترین شکل ممکن، آخرین آرزوی همیشگی اش بود که ظاهرا به
تحقق رسیده بود! پنجره را بست و با همان حس خوب، بی توجه به دردی که دوباره ستون فقراتش را درگیر کرد، پشت میز نشست و منتظر آمدن افرادش شد که البته زیاد انتظارش دوست یابی ایرانیان تورنتو نبود! نیما، علی و دوست یابی ایرانیان آمریکا همراه هم وارد اتاقش شدند تا او با لبخند، نگاهشان کند! خسته نباشید! حل شد؟ علی روی مبل افتاد و نفسش را بیرون فرستاد: به دوست یابی ایرانیان خارج از کشور ملت روانی شدن دوست یابی ایرانیان! یه زمان هر کی از مامانش قهر می کرد می رفت خواننده و فوتبالیست می شد دوست یابی ایرانیان تورنتو می رن گروگان گیر می شن! نیما با خنده، پشت مبلی که علی نشسته بود ایستاد و سری از روی تاسف تکان داد: سه نفر. .. گرفتیم...
فقط یکی از گروگان گیرا زخمی شده بود که مورد مهمی نیست... دوست یابی ایرانیان آمریکا حالش. .. آهسته به صندلی اش تکیه داد: خب پس بازجویی کنید و زودتر بفرستید برن! بله دوست یابی ایرانیان در کانادا. .. نیما دست روی شانه ی علی گذاشت و گفت: پاشو برو دوست یابی ایرانی بیتالک! خیلی ازشون خوشت اومده کار خودته! علی چشم غره ای به سمتش رفت و بی آن که تکانی بخورد