زنان صیغه همسریابی هلو بلند گفت شمیم من بعدا دارم برات بعد از یه ساعت رویا حاضر شد تا زنان صیغه همسریابی هلو ببرش ارایشگاه. من و نفسم شروع کردیم به اماده شدن. من یه کت و شلوار کرمی پوشیدم موهامم لخت شلاقی کردم. زنان صیغه همسریابی هلو یه پیراهن کوتاه سفید پوشید وقتی کارامون تموم شد رفتیم پایین. تا رسیدیم دیدم عمه ارمغان با خانواده ی گرامشون نشستن... رفتم باهاشون دست دادم و احوالپرسی کردم واقعا واسم جالب بود تفاوت بین دوتا عمه ها. ..عمه ارغوان ماهه بلاگ همسریابی هلو این عمه نمیدونم به کی رفته اینقدر خودشو میگیره یه نیم ساعت گذشت خبری از پسرا نشد. رو به مامان گفتم مامان پس نیما و بقیه کجان؟
خیلی دلم میخواست ببینم زنان صیغه همسریابی هلو کجاست و چی پوشیده!! نمیدونم واسه چی ثبت نام در سایت همسریابی هلو دلم میخواست اینجا بود یه جورایی دلم براش تنگ شده بود این حرفا رو که با خودم میزدم تو دلم قند اب میشد یه حس شیرینی بود.... رفتن بیرون الان میان رفتم تو حیاط و تو الاچیق نشستم. دوست داشتم با خودم خلوت کنم دلم یجوری بود نمیدونم استرس داشتم یا چیزی دیگه ای بود! یهو صدای در اومد بعدم صدای بلاگ همسریابی هلو اووف بابا توکه پدرمون رو دراوردی!
کانال همسریابی هلو ای بابا چقدر غر زدی!
کانال همسریابی هلو ای بابا چقدر غر زدی! روزبه راست میگه دیگه ثبت نام در سایت همسریابی هلو کمرمون شکست سامیار خب بابا دیگه یه دست لباس خریدم نیما بچه پررو طلبکارم هست سریع پاشدم که برم بلاگ همسریابی هلو پشیمون شدم و سر جام واستادم همینطور داشتن حرف میزدن میرفتن تو ولی تو لحظه ی اخر کانال همسریابی هلو واستاد و گفت شما برین من یه کاری دارم. میام بلاگ همسریابی هلو و روزبه که رفتن تو زل زدم بهش. پشتش به من بود و تو فکر، یهویی برگشت و به الاچیق نگاه کرد...
کانال همسریابی هلو داشت اروم به سمت الاچیق میومد
فهمیده بود من تو الاچیقم قلبم رو هزار میزد ولی راه فراری نداشتم کانال همسریابی هلو داشت اروم به سمت الاچیق میومد منم تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که بشینم و خودمو ریلکس نشون بدم. ..پشتم و کردم بهش و نشستم بعد از چند مین گفت شمیم؟ اب دهنمو قورت دادم و یجوری نشون دادم انگار تازه دیدمش. پاشدم و چرخیدم طرفش کانال همسریابی هلو تو کی اومدی تازه اومدم پس نیما و روزبه کجان؟ رفتن داخل اوووم...خب تو اینجا چیکار میکنی؟ زل زده بود تو چشمام.
اومد نزدیک و نشست بشین اروم نشستم و سرمو انداختم پایین خوشحالی نه؟ خوشحال؟ واسه چی؟ شهریار و رویا با یاد اوری ازدواج اونا نیشم تا بتاگوش باز شد. اون با دیدن لبخند من لبخندی زد اره خیلیییی خوشحالم واقعا فکر نمیکردم این دوتا باهم ازداج کنن ثبت نام در سایت همسریابی هلو با لبخند داشت بهم نگاه میکرد و هیچی نمی گفت چند مین که گذشت گفتم پاشو بریم تو یهو هل شد نه نه یه لحظه شمیم بشین کارت دارم. با تعجب گفتم باش نشستم و منتظر بهش نگاه کردم. بازم سکوت ثبت نام در سایت همسریابی هلو! ببین میخوای باشه یه وقت دیگه صحبت کنیم نه نه الان خوبه پس بگو بلند شد و اومد نشست کنارم چرخید طرفم...