مازیار؟ به جایش گفت: بله قربان؟ کجایید سامانه اینترنتی همسریابی دوهمدم ؟ والا خونه رو می گردیم... کسی نبود؟ نخیر سایت همسریابی دوهمدم... فکر نکنم چیزی مونده باشه. حقیقتش یه شکایی کردیم، داریم یه دوربین جاسازی می کنیمکی تموم می شه.. سامانه اینترنتی همسریابی با اطمینان سرش را بالا و پایین کرد: خوبه... منتظرم... هندزفری را روی میز انداخت و دوباره پشت میز نشست. با فرضیه های تازه، می توانست دوباره سرنخ های جدید کشف کند. همچنان مشغول بود که نیما با برگه هایی وارد اتاقش شد: قربان شما این لیست رو داده بودین به بچه ها؟
دوهمدم سامانه اینترنتی همسریابی با دیدن دست نوشته
دوهمدم سامانه اینترنتی همسریابی با دیدن دست نوشته ی مهران سرش را سایت همسریابی دوهمدم و پایین کرد دوهمدم سامانه اینترنتی همسریابی.. . چی شد ؟ هیچی پیداشون کردن.. . خیلی خب، تو برو دنبال کارت. شلوغ ترین سایت همسریابی و آلما می رسن، می دم بهشون.. . دیگه باز مشکلی هست؟ نه.. . اهان.. دیشب یه شماره پالک خواستید؟ با یاداوری شب و پیرمرد، سرش را محکم تکان داد: آره.. . آره.. . پیدا کردین؟ جوابش از راهنمایی و رانندگی اومد... اون برگه ی آخری.. . سامانه اینترنتی همسریابی برگه را بیرون کشید و نگاهی به شماره ها انداخت: این ها موتور های مشکی رنگی هستند که طی اون بازه ی زمانی از اتوبان رد شدن. دوهمدم سامانه اینترنتی همسریابی نگاهی به شماره و اسامی انداخت.
دور یکی از پالک ها خط کشیده شده بود: این چیه؟ پالک دزدی! این اسما هیچ ربطی ندارن اما بده دو سه نفر از بچه از همه شون تحقیق کنن. سایت رایگان همسریابی با عکس شد، برن دم خونه شون و موتور رو چک کنن.. . بله متوجه شدم. سراغ اون موتور با پالک دزدی هم برین. فیلم از ارشیو بگیرین و بده بچه ها روش کار کنن. هر مشخصاتی که می تونی ازش به دست بیار.. . چشم قربان. .. هنوز نیما بیرون نرفته بود که صدای ماشین های آمد. سامانه اینترنتی همسریابی به نیما اشاره کرد: برو. .. دنبال پسر میامی. علی رو حواست باشه.
نیروهامون رو درست هدایت کن نیما. یهو یه ماموریت پیش می یاد خالی نباشه. ریسک ِ. .. حتما. .. کاری داشتید صدام کنید. سرش را تکان داد و نیما از اتاق بیرون رفت. خیلی طول نکشید که سایت رایگان همسریابی با عکس همراه معتبرترین سایت همسریابی و آلما وارد اتاقش شدند. دست خودش نبود که چشمش دنبال آلما اول می گشت! با دیدن رنگ و رویی که به نظرش پریده می آمد، اخم کرد. با دانست حال و مشکلش دوست نداشت، اذیت کند. سایت رایگان همسریابی با عکس بی خبر از حالش، دوربین را روی میزش گذاشت: این عکسها رو ببینید از خونه ست. با نفس عمیقی که کشید، سعی کرد دوباره تمرکز کند. دوربین را برداشت و گفت: بشینید. هر سه نفر نشستند و او عکس ها را نگاه کرد. خب توضیح بدین. .. چی بود؟
معتبرترین سایت همسریابی نگاهی کرد
مازیار به سامانه اینترنتی همسریابی دوهمدم و معتبرترین سایت همسریابی نگاهی کرد: خودتون بگین از اول. .. سامانه اینترنتی همسریابی دوهمدم با این حرف، دوربین را کنار گذاشت و باز هم نگاهش با چشمان سایت همسریابی دوهمدم یکی شد. با شروع کردن معتبرترین سایت همسریابی به صحبت، نگاهش را به زحمت جدا کرد و به شلوغ ترین سایت همسریابی دوخت! خب خونه به نام هومن دلیری بود. ما اولین چیزی که ازش پیدا کردیم همین خونه بود. نکته ی جالبم این بود که هنوز به اسم خودشه! با این که خونه تقریبا در حال تخریب بود کسی بهش کاری نداشت. دوربین رو ببینید سامانه اینترنتی همسریابی دوباره عکس ها را نگاه کرد. حق با سامانه اینترنتی همسریابی دوهمدم بود، قسمت هایی از ساختمان یک طبقه ی خانه، در حال ریزش بود. همه جا همین طور بود، جز یه اتاق...
عکس ها رو برین جلوتر... دوهمدم سامانه اینترنتی همسریابی زودتر عکس ها را رد کرد با عکس اتاقی که برخالف خانه، تمیز و مرتب بود، لحظه ای درنگ کرد این اتاق برامون جالب بود! می دونید اتاق کیه ؟ به شلوغ ترین سایت همسریابی خیره شد: پسرش؟ بله! هیراد دلیری که زمانی که این حادثه پیش اومده، چهارده ساله بوده!