گفتم که گذاشتم. خودمم این جام. لب های نرگس لبخند زدند اما چیزی از استرس چشمانش کم نشد: -تو هستی نگران نیستیم... همسریابی دوهمدم بزرگترین سايت همسريابي آنلاین ترجیح داد با غذایش سرگرم شود و همان لحظه، ورود ب سایت همسریابی دوهمدم به سرعت وارد اشپزخانه شد. هواپیمایی که با قطعات لگو ساخته بود را روی میز گذاشت: ببین چه خوشگله! خودم درستش کردم!
ابروی سهند سایت همسریابی دوهمدم آناهیتا رفت و لبخند کجی روی صورتش نشست: آفرین! چه باحاله! آره... تیرم می زنه! از این جا! خواست ادامه بدهد که چشمش به سایت همسریابی دوهمدم آناهیتا افتاد: سایت رسمی همسریابی دوهمدم و نرگس هم زمان نگاه کردند، همسریابی دوهمدم بزرگترین سايت همسريابي آنلاین را بیشتر سمت خودش کشید: آره تفنگه اما نه اسباب بازی! اره می دونم تو تلویزیون دیدم! ادم می کشه! اره.. خطرناکه... برو کنار... به آنی اخم روی صورت پسر کوچک نشست و کمی از میز فاصله گرفت. اون آقاهه داشت! قوانین سایت همسریابی دوهمدم قاشقش را داخل بشقاب گذاشت و از دست آرش گرفت: سر آرش با تاسف سایت همسریابی دوهمدم آناهیتا و پایین شدکدوم آقاهه؟
آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدم خونه تون
اونی که تو خونه اومده بود؟ آرش تو چی یادته؟ اون خونه ای که می رفتی... اون جا زیاد می رفتید؟ آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدم خونه تون کجاست؟ با سوالات پشت سر هم سهند، آرش گیج به صورتش نگاه کرد. نرگس که متوجه شده بود، آهسته روی ساعدش زد: یکی یکی ازش بپرس... خب... آره... بگو ببینم خونه تون کجاست؟ مامانم نمی یاد؟! سایت همسریابی دوهمدم آناهیتا به نرگس نگاه کرد.
آهی کشید و سعی کرد حقیقت را کمی شیرین تر به گوش کودک جلوی رویش برساند: آرش... مادرت... نمی تونه دیگه بیاد.. چرا؟ مُرد؟ همسریابی دوهمدم بزرگترین سايت همسريابي آنلاین چند لحظه به اشک های حلقه زده میان چشمان درشت و تیره ی پسر نگاه کرد و دوباره آه کشید: خب... قوانین سایت همسریابی دوهمدم آقاهه که داشت، کشت؟ اخم روی پیشانی سایت رسمی همسریابی دوهمدم نشست. حس بدی از این کلمات داشت. این همه سیاهی و زشتی، حق این کودک چهار ساله نبود.
ببین آرش... یه اتفاق بد بود. اما گذشت. یعنی تموم شد. دیگه نیست. من مراقبتم خب؟ قطره ای اشک روی صورت آرش افتاد: من مامانمو می خوام. عمو رو می خوام. می خواستیم بریم یه خونه که من اتاق دارم. تخت دارم. اسباب... بازی... نرگس دیگر نتوانست گریه های کودک را تاب بیاورد، پالتوی سایت رسمی همسریابی دوهمدم را روی میز گذاشت و به جایش آرش را در آغوش گرفت: بیا عزیزم... ناراحت نباش. ما کنارتیم. برات تخت می خریم باشه؟ یه تخت خوشگل... اسباب بازی هم... خب؟
ورود ب سایت همسریابی دوهمدم گریه ی آرش
ورود ب سایت همسریابی دوهمدم گریه ی آرش و آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدم پشت سر همش، همان اشتهای کمش را کور کرد. پالتویش را برداشت و از اشپزخانه خارج شد و یه اتاقش قوانین سایت همسریابی دوهمدم برد... نمی دانست چندمین نخ سیگار است. بعضی ها را نیمه و بعضی تا فیلتر سوخته شده بودند.
باد سرد دی ماه هم، نمی توانست از گرمای بدنش بکاهد. با شنیدن ضربه ای که به در اتاقش خورد. همسریابی دوهمدم بزرگترین سايت همسريابي آنلاین سیگار را درون زیر سیگاری خاموش کرد. پنجره را خوب نبسته بود که نرگس وارد اتاقش شد. با هوای سردی که داخل اتاق بود به آنی اخم هایش در هم فرو رفت: سایت رسمی همسریابی دوهمدم مریض می شی به ورود ب سایت همسریابی دوهمدم. آخه چرا این جور پنجره رو باز می کنی. سهند لبخند زد و روی تخت نشست.