من گزارش نمی خوام، نتیجه می خوام! یه چیز کلی که بفهمم. وقت نداریم.. . متوجه این؟ آلما سرش را همسریابی فوریه و پایین کرد: بله فرمانده خوبه. در مورد افشین میامی هم تا می تونید موقت همسریابی فوری با عکس جمع کنید. از همه ی زندگی و دوران کاریش.. . دوستای نزدیک و قدیمش.. . حتی یه درگیری ساده هم مهمه.. . بله چشم فرمانده.. . این بار به سایت همسریابی فوری نگاه کرد: همسریابی فوری همراه با عکس حواست باشه... من روی تیزبینی تو حساب باز می کنم. بگردین با آلما و بهم خبر بدین.. چشم.
با سر به سایت همسریابی فوری اشاره کرد
با دست به در اشاره کرد: برین.. . هر دو دختر، بلند شدند و با خداحافظی کوتاهی از اتاق خارج شدند. همسریابی فوری با سر به سایت همسریابی فوری اشاره کرد تا در را ببندد. در این فاصله خودش هم پشت میزش نشست. همسریابی فوری با عکس که کنار مازیار نشست، همسریابی فوری آرام تر از قبل گفت: همین همسریابی فوریه که موقت همسریابی فوری با عکس زنگ بزنه! من دوست ندارم زیر سوال بریم. فرق نداره، من یا شما.. . ما یه تیم هستیم. اما خب جواب اصلی رو من باید پس بدم! نمی خوام دیگه وقت بیهوده هدر بره. تالش کردیم اما خب نتیجه ی خوبی نداشته. باید کمک کنیم تا حل شه. خودمم دیگه حوصله ندارم! به پشتی صندلی تکیه داد و به مازیار اشاره کرد: سایت همسریابی فوری سر بچه ها باش... به تیمت برس.
ازشون کار بکش. تو وظیفه ات اینه. متوجه ای؟ مسئولی.. . بله! نیما کنار مازیار باش... هر چه قدر می تونی اون مغزت رو به کار بنداز و فرضیه هات رو با مازیار در میون بذار. این قدر پاک کن و بنویس تا به اون اصلی ها برسی... با داشته ها مون مطابقت بده.
نیما با آرامش سرش را حرکت داد: نگران نباشید. همین امشب این قضیه رو حل می کنیم. مگه نه همسریابی فوری همراه با عکس لبخندش باعث شد، لب های مازیار هم کمی به خنده باز شوند: بله. .. حل می شه. .. همسریابی فوری با آهی که کشید، پرسید: این دفعه چیز خاصی نبود نه؟ موقت همسریابی فوری با عکس. .. -لعنتی توی اون بزرگراه یعنی یه ادم پیدا نمی شه که دیده باشه! لعنتی! همسریابی فوری با عکس دستانش را روی سینه جمع کرد و اخم ها پیشانی اش را چین انداختند: -بعد از اون جریان اتوبان و همسریابی فوری همراه با عکس اسمش می یاد حالم بد می شه!
سایت همسریابی فوری کوتاه به سمتش برگشت و همسریابی فوری با تاسف سرش را تکان داد: -با چه کسایی کار می کنم من! هشت ماه گذشته هنوز داری بهش فکر می کنی؟! -همسریابی فوری با عکس یه جوره که مگه از مغزم بیرون می ره! کشتارگاه راه انداخته بود. .. همسریابی فوری آهی کشید و یک باره ایستاد: پاشید عوض تعریف خاطرات، برین دنبال کاراتون! زود باشید. .. همسریابی فوری با عکس و همسریابی فوری همراه با عکس به سرعت دستورش را اجرا کردند و ثانیه ای بعد، تنها کنار پنجره ایستاده بود.
سیگارِ میان لبهایش را روشن کرد و با فرستادن دود اولین پک، پنجره را هم باز کرد. به آنی هوای سرد، تمام اتاقش را در برگرفت، اما بی توجه به این شرایط، به حیاط خالی نگاه می کرد. ذهنش پر از اتفاق بود و می خواست از این آرامش استفاده کند و پازل ها را سر جایش بگذارد. اما پرش های ذهنش، دایم او را به این طرف و آن طرف می کشاند. از قاتل به پسر بچه، . .. قتل امروز و موقت همسریابی فوری با عکس روی تخته. .. تکه های بدنی که کنار اتوبان رها شده بودند و. .. و همان لحظه تصویر کسی درذهنش نقش خورد. قلبش به تپش افتاد و تکرار کرد: خسرو! اتوبانی که جسد پیدا شده بود، موازات اتوبان تهران- کرج بود. همسریابی فوریه نیمه اش را بیرون پرتاب کرد، پنجره را بست و به آنی پشت پارتشین رفت. با سرعت لباس هایش را عوض کرد.