چون مورد جدی نبود. اما جدیدا هست! در جوابش ilsvdhfd ig, فقط سرش را تکان داد و آهسته معذرت خواهی کرد! من نمی خوام معذرت خواهی بشنوم مازیار! می خوام دلیلشو بدونم! و مهم تر این که بهت بگم که کارت درست نیست! تو موقعیت و سن و سالت طوری نیست که بگم اشکال نداره! می گذره! ازت انتظار دارم که کال نشه! متوجه ای؟ بله همسریابی آغاز نو. .. معذرت می خوام. .. همسریابی هلو واقعا نیاز به مرخصی داری بگو.
همسریابی هلو مثال نیست
من می دونم تو بیشتر از توانت برای پایگاه وقت می ذاری. اینم مورد بعدی که اشتباهه! شرایط زندگی تو، مثل همسریابی هلو مثال نیست! اون خودشِ و خودش! اما تو متاهل هستی. از مرخصی هات استفاده کن. این طور خودت رو از بین می بری. .. هوم مازیار! ؟ مازیار این بار سر بالا کرد اما باز هم نتوانست بیشتراز چند لحظه به چشمان نگاه کند. متاسفم. .. سعی می کنم پیش نیاد. ,همسریابی دوهمدم با نفس عمیقی که کشید، به صندلی اش تکیه زد: این تموم شه، دو روز برو. .. مازیار لبخندی زد: . .. اعصابمو بهم نریز ilsvdhfd ig,. هزار بار گفتم ترجیح می دم نباشید اما این طور هم کلافه و سردرگم دور و برم نچرخید! پاشو برو به کارت برس. امروز هر چی می تونیم جلو بیفتیم فردا هم جمعه ست...
مازیار ایستاد و قبل از این که به سمت در برود، گفت: بازم معذرت می خوام. تکرار نمی شه. ilsvdhfd ig, سرش را بالا و پایین کرد و پلک بست. چشمانش که باز شد، مازیار به در اتاق رسیده بود. همان جور ماند تا دوباره در بسته شد. ساعت یازده صبح / ویژه همسریابی توران ضربه ی کوتاهی به در بسته ی اتاق زد و به آنی در را باز و داخل اتاق شد: ! ,همسریابی دوهمدم ترسیده از این ورود ناگهانی، نگاهش را از لپ تاپ گرفت:. .. یه چیزی کشف کردم! همسریابی آغاز نو بی توجه به نگاه خیره ی رو به رویش نشست و برگه ای را به سمتش گرفت: اینی که امروز افتاده بود به جون قبرش، با همسریابی هلو، دوست نزدیک بوده. بیست سال هم دقیقا با کیانوش هاتف؛ توی یه شعبه کار می کردن! ilsvdhfd ig, نگاهی به برگه و عکس رویش انداخت.
همسریابی توران اروم بگو
در لپ تاپ را بست و صاف تر نشست: -همسریابی توران اروم بگو ببینم چی می گی! این همینی که، امروز سر قبرش رفته بودیم؟! بله دیگه! خب اسمایی که گفتی کی هستن؟! دانیال با تعجب به صورت همسریابی آغاز نو انداخت: حالتون خوبه؟ صداتون یه کم. .. خوبم. .. اروم بگو بفهمم فقط. دانیال کنارش روی مبل نشست و برگه را به آرامی از میان دستانش گرفت: ببینید این هست! بیست سال با کیانوش هاتف کار کرده و البته افشین ,همسریابی دوهمدم به تخته نگاه کرد و زمانی که اسم افشین را ندید، با اخم به سمت همسریابی توران برگشت: -واستا ببینیم ما که افشین نداشتیم! به آنی لبخند شیطنت آمیزی روی لب های دانیال نقش افتاد: من می گم یه چیزی هست می گین نه! قربان افشین همین رئیس بانکه ست که با اون مورد سوم دوست بود دیگه! مازیار رفته بود دنبالش!