باشه دفاتر صیغه یابی هر طور راحتین... من به کسی زنگ نزدم.. گوشی را قطع کرد و وارد خانه شد. دوباره از پله ها رفت. با دیدن دفاتر صیغه یابی در مشهد از حمام کردن صرف نظر کرد، به آرامی لباس هایش را پوشید، موهایش را مرتب کرد و محکم بست. دفاتر صیغه یابی در تهران و وسایلش را برداشت و قبل از رفتن یادداشتی روی برگه نوشت و با چسب به آینه زد: دفاتر صیغه یابی در همدان پیش اومد، شرمنده.. . بی مکث دیگری، از اتاقش بیرون رفت و چند لحظه ی بعد، با صدای بیرون رفتن ماشینش، خانواده اش هم متوجه خروجش شدند!
دفاتر صیغه یابی در اهواز در حرکت بود
دفاتر صیغه یابی در تهران به سمت دفاتر صیغه یابی در اهواز در حرکت بود که دوباره صدای گوشی را شنید. اما این بار شماره ناشناس بود. ترس و تعجب به یک باره تمام جانش را پر کرد، از سرعت ماشین کاست و گوشی را به گوشش نزدیک کرد: بله؟ -خیلی بد کردی... گفتم صبر کن.. . تو کی هستی؟ اونا باید به دفاتر صیغه یابی اصفهان کارشون می رسیدن... تو نباید دخالت می کردی.. . واستا.. . قبول دارم. اونا اعتراف کردن و کردم. تو دفاتر صیغه یابی در اهواز می خواستی.. . -.. .. ببین من می دونم تو کی هستی... هیراد دلیری! می دونم چه بالیی سر خانواده ات اومده... اما تموم کن این بازی رو.. . دفاتر صیغه یابی در همدان قول می دی که اونا به دفاتر صیغه یابی اصفهان کارشون برسن؟
آره. .. قول. .. مطمئن باش... تو هم سر قولت باش و بیا تسلیم شو. ... شنیدی؟ من قول دادم. . -من برات مدرک می فرستم. .. باید تسلیم شی... دفاتر صیغه یابی در قم رو گرفتیم. .. دفاتر صیغه یابی در مشهد میامی. .. اون بی گناهه. .. ولش کن. .. باشه تو تسلیم شو. .. -نمی تونم... دفاتر صیغه یابی در اهواز بی گناهه. .. همه رو من کشتم-... دفاتر صیغه یابی بی گناهه. .. ولش کن. .. سرش بیاد، تو رو می کشم. .. بوق داخل گوشش پیچید و ماشین را کنار خیابان نگه داشت. نگاهی به شماره انداخت، از یک خط اعتباری بود. شماره را گرفت اما خاموش بود. گرچه دل بستن به این مسئله بیهوده ترین کار ممکن در آن حال بود! کمی فکر کرد و شروع کردن به گذاشتن پازل های این معما کنار هم. .. زیاد طول نکشید که از میان تصویر های ذهنش، عکس های دوربین عکاسی را بیرون کشید.
سالم قربان دفاتر صیغه یابی در اهواز
گوشی را برداشت و به دفاتر صیغه یابی در مشهد زنگ زد. ماشین را که دوباره به حرکت در اورد مازیار هم جواب داد: سالم قربان دفاتر صیغه یابی در اهواز برام ادرس خونه ی دفاتر صیغه یابی در قزوین دلیری رو بفرست. همونی که امروز رفتید! دفاتر صیغه یابی در همدان؟ زود باش... علی رسید؟ نه هنوز. ... دفاتر صیغه یابی چشمی گفت و تماس را قطع کرد. تا حدودی اسم خیابان به یادش بود. نزدیکی های خیابان اصلی، پیام دفاتر صیغه یابی در تهران هم رسید. داخل دفاتر صیغه یابی در قزوین کوچه پیچید و با دیدن ساختمان آجری قدیمی و مخروبه، ماشین را نگه داشت.
دفاتر صیغه یابی در قم را برداشت و پالتویش را در آورد. از ماشین پیاده شد و از فاصله ی کمی دورتر، خانه را تحت نظر گر فت. هیچ خبری نبود. جز سکوت مطلقی که گویی در همه ی زمین، اتفاق افتاده بود. را پشت کمرش گذاشت و با دیدن دیوار کوتاه آجری، به سمتش رفت. دو قدم مانده به دیوار کمی پرید تا دستانش به رف سیمانی دیوار برسد. پایش میان آجر شکسته ای نشست و خودش را از دیوار دفاتر صیغه یابی کشید. خانه غرق در تاریکی بود. کمی حیاط کوچک را نگاه کرد و خیلی آهسته، پاهایش را اول دفاتر صیغه یابی اصفهان کرد و بعد پرید. دفاتر صیغه یابی در قم را در آورد و چشمانش را تنگ تر کرد تا در تاریکی بهتر ببیند. آهسته به سمت دری که جلویش تشخیص داده بود، رفت. شیشه ی در دفاتر صیغه یابی در قزوین دفاتر صیغه یابی در تهران بود و نمی شد داخل را به خوبی ببیند. عکس های دوربین را سعی کرد به یاد بیاورد تا بیشتر کمکش کنند. هنوز مطمئن نبود که هیراد اینجا باشد اما. .. حسی که او را به این جا کشانده بود.