عجله داری برای رفتن؟ دیگه ماشین ندارم. برم سخته.. . زنگ می زنم آژانس نگران نباش! بیا بشین! ثبت نام سایت همسریابی بی تفاوت روی مبل نشست و آلما با دلخوری، دستهایش را روی سینه جمع کرد: مرسی! همین ثبت نام سایت همسریابی دوهمدم برم راحت ترم! لباسامو بهم بده! ثبت نام سایت همسریابی هلو به زحمت لبخند شیطنت آمیزی که هر لحظه بیشتر قصد شکوفا شدن را داشت را جمع کرد! من بیارم؟!
خب خودت برو بردار! اون جور می شم فضول! نمی خوام دوباره بشم! نه دیگه اون موقع با فرق داره! می تونی بری! ثبت نام سایت همسریابی تبیان به خوبی متوجه بود که از عمد اذیتش می کند. سعی کرد خونسردی اش را حفظ کند و به سمت اتاق خواب رفت. اتاق را کمی نگاه کرد اما نفهمید ثبت نام سایت همسریابی هلو پالتویش را کجا گذاشته است! نگاهش به کمد دیواری افتاد تا خواست قدمی بردارد، صدای نفس های ثبت نام سایت همسریابی را حس کرد! ترسیده برگشت و با دیدن لبخند روی لبش، اخم کرد: اگر تو کمد گذاشتی خودت زحمت بکش.. . جدی می خوای بری؟!
ثبت نام سایت همسریابی نازیار کرده بود
این تغییر لحن و رفتار ثبت نام سایت همسریابی نازیار کرده بود. درمانده روی تخت نشست و نفسش را بیرون فرستاد: ثبت نام سایت همسریابی شیدایی گاهی اوقات نمی دونم چی کارت کنم! چرا یهو خوب می شی، یهو تلخ ؟!
سرش را که گرفت، لبخند ثبت نام سایت همسریابی دوهمدم بزرگتر از قبل شده بود: بهت گفتم که باهام کنار اومدن سخته! نگاه مستاصل آلما، کمی نرمش کرد. کنارش نشست و دست ثبت نام سایت همسریابی تبیان را میان دستانش گرفت. ثبت نام سایت همسریابی طوبی که فکر همچین کاری را هم نمی کرد، شوک زده سرش ر ا ثبت نام سایت همسریابی هلو گرفت. برعکس او، ثبت نام سایت همسریابی ارام به نظر می رسید کال همینم! یه وقتایی مرضم می گیره، بدجور اذیت می کنم.
یه وقتایی هم آرومم. .حرفام گاهی می سوزه و گاهی هم تلخ و سرده. .. کسایی که می شناسن منو، خانواده و دوستام. .. این رفتارم براشون عادیه! ناراحت و دلگیر نمی شن... نمی خوام بگم من کار خوبی می کنم! اما می گم این جوری ام! دارم درست می شم اما بازم باید تحمل کنی! تو از عمد آزار می رسونی! دیدن لبخندی که تبدیل به خنده شد، اخم های ثبت نام سایت همسریابی شیدایی را هم باز کرد. اگر می دونی از عمد هست نباید ناراحت بشی! ثبت نام سایت همسریابی نازیار؟! تو ازعمد اذیت می کنی بعد می گی ناراحت نشم؟ باید خوشحال شم که داری اذیتم می کنی؟! ثبت نام سایت همسریابی توران. .. برای چی ؟ برای این که. .. چند لحظه مکث کرد و خیره شد میان مردمک های روشن آلما. .. تصویر صورتش با لبخندی که هنوز هم آثارش روی لب هایش مشخص بود، آرامش را بیشتر از قبل به جانش می بخشید. مردد بود و باز هم منطقش پیروز این میدان شد.
تا به جای " دوستت دارم " بگوید: اگر ازت خوشم نمی اومد، اذیتت نمی کردم! سرش را کمی پایین انداخت و انگشت شستش روی پوست لطیف الما حرکت کرد: همچین می گی پوستم زبر شده من گفتم ثبت نام سایت همسریابی شستم زخمی می شه! ثبت نام سایت همسریابی شیدایی هم به انگشت بزرگ ثبت نام سایت همسریابی دوهمدم نگاه کرد. برعکس پوست دست او، آفتاب سوخته بود و جای زخم تازه ای کنار انگشت شستش به چشم می آمد. خجالت را کنار گذاشت و دست آزادش را روی دست ثبت نام سایت همسریابی تبیان گذاشت. دقیقا جایی که زخم قرار داشت. باشه! اگر اون جوریه اذیت کن... من همیشه حس می کردم. .. چون ازم خوشت نمی یاد، اذیتم می کنی، برم! کجا بری؟ هنوز باهات خیلی کار دارم!
ثبت نام سایت همسریابی هلو کرد
آلما سر ثبت نام سایت همسریابی هلو کرد و با دیدن لبخند پر از شیطنت ثبت نام سایت همسریابی نازیار خندید: مثل این پسر بچه ها ثبت نام سایت همسریابی طوبی می شی! بده؟ بدجنس می شی! خوبه که! آره. .. مهربونم می شی. .. ثبت نام سایت همسریابی توران چند لحظه خیره به چشمانش شد. دست آلما را کشید، خوابید و آلما هم به اجبار نیم خیز کنارش افتاد: سهند؟! دراز بکش. .. با چشم به بازویش اشاره کرد و آلما مردد و شوک زده نگاه کرد.