عصبی از این نگاه مازیار، بلند تر از قبل گفت: ازدواج موقت تهران ساعتی چته؟ نمی فهمی واقعا؟! مازیار دست هایش را جلویش گرفت: نه چرا فهمیدم.. . اما کی رو بفرستیم؟ من خودم با یکی از بچه ها می رم.. . فقط یه موتور خوب می خوایم.. . کی داره تو بچه ها؟ مازیار کمی فکر کرد: اووم... دارن دو، سه نفر.. . برو ز نگ بزن بیارن.. . لباس های ازدواج موقت تهران ساعتی هم خوبه، جز کفش.. . یه چیزی پیدا کن بکشیم رو سرمون.. . منم به بچه ها زنگ می زنم.. . بدو.. . مازیار از اتاق بیرون رفت و خودش گوشی تلفن را برداشت، اول با ازدواج موقت ساعتی ۶۰ هزار تومان تماس گرفت و خیلی زود صدایش را شنید: چه خبر اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت سالم قربان، هیچی!
علی الان اومد و گفت جامون رو عوض کنیم.. . آره.. . برو خونه ات و تا ده بخواب... ده و نیم اینجایی خب؟ بله مراکز صیغه در تهران.. . دانیال، یه چیزی، دیشب اون روانی تو مجتمع شما بود! کی قربان؟! قاتل! شوخی می کنی خوشم می یاد ازت ؟! مراقب باش. در و قفل کن! سراغ آلما رفته بود؟ حالش خوبه؟ اوهوم. .. مشکلی نبود... تو هم مراقب باش. .. چشم... می بینمت. .. با خداحافظی از اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت گوشی را سر جایش گذاشت و دوباره نقشه اش را مرور کرد. چند دقیقه ی بعد، اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت به اتاقش امد: قربان حلِ همه چی. .. خوبه. ..
دانیال قراره تا ده بخوابه. .. زنگ نزنید بیاد برای ماموریت. .. چشم. .. که اومد می فرستیش، سراغ پرونده. .. آلما رو با خودت بیار. .. نیما هم می مونه ازدواج موقت تهران ساعتی. .. بله چشم قربان. .. بیا این جا. .. لپ تاپش را باز کرد و نقشه ی شهر ر ا آورد. با دست به خیابانی اشاره کرد: این جا خونه ی نجف زاده ست... مراکز صیغه در تهران از این مسیر ها می ره. .. اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت سر تکان داد: خیابون شلوغ می شه مردم مشکلی ایجاد نکنن. نه نترس. .. دیگه از پس این کار برمی یایم. شما هم مراقب باشید.
سریع با ازدواج موقت ساعتی ۶۰ هزار تومان راهنمایی رانندگی تماس بگیرین
چشم. سریع با ازدواج موقت ساعتی ۶۰ هزار تومان راهنمایی رانندگی تماس بگیرین و اون خیابون رو خلوت نگه دارین. هنوز دقیقا نمی دونیم از کدوم مسیر می ره. خیابان دیگری را هم نشان داد: این جا هم هست. .. می تونیم این جا رو خودمو ببندیم. . ببینید یه خیابون فرعی هست... مجبور می شه از این جا بره. .. دیگه راهی نیست. .. ثبت نام صیغه ساعتی نگاهی به مسیر انداخت: آره خیلی خوبه. .. چند تا از بچه ها رو بفرست به یه مراکز صیغه در تهران اون جا کار کنن. چه می دونم زمین بکنن، رنگ کنن. . یه کاری دیگه. .. باشه. .. برو مازیار. .. با ازدواج موقت ساعتی ۶۰ هزار تومان پشت پارتیشین رفت، به جز جلیقه و پوتین ها، لباس های ساده ی مشکی ازدواج موقت تهران ساعتی را پوشید و نگاهی به ساعت کرد.
را برداشت و از اتاقش خارج شد. جلوی در اتاق مازیار که رسید، مراکز صیغه در تهران همراه یکی از افرادش بیرون آمد: قربان، مسعود، موتور اورده. .. ثبت نام صیغه ساعتی سرش را آهسته ازدواج موقت ساعتی ۶۰ هزار تومان و پایین کرد: خوبه. .. برو لباساتو عوض کن. .. فقط پوتین نپوش و جلیقه برندار. مسعود با چشمی رفت و چشمش به نگاه نگران مازیار رسید. قربان کاش من می رفتم! ثبت نام صیغه ساعتی لبخندی زد و نفسش را بیرون فرستاد: هر کسی را بهر کاری ساختند! شما تیمت رو مدیریت کن. هوای منو داشته باش... راه فرارم رو باز کنید. .. متوجه شدم. .. حواسم هست. خوبه. .. بچه ها رو فرستادی برای بستن خیابون ؟ بله با هم هماهنگ شدیم. البته. .. صبح زوده، یه کم گیج می زدن! ثبت نام صیغه ساعتی دست روی شانه ی مازیار گذاشت: شش دانگ حواست اینجا باشه مازیار...