صیغه یاب هلو دیگه هیچی نگفت ولی از نفسی که کشید فهمیدم میخواست چیزی بگه برنامه صیغه یاب هلو جلوی خودشو گرفته. وقتی رسیدیم کانال صیغه یاب هلو شدیم و رفتیم طرف در مورد نظرمون. برنامه صیغه یاب هلو در زد و منتظر شدیم در و باز کنن. صدای پای یه نفری میومد که داره میاد طرفه در. بعد از دو مین در باز شد و به اقای نسبتا پیری گفت سلام خیلی خوش اومدین بفرمائین داخل. سلام کردیم و رفتیم تو. خونشون از این خونه ویلایی ها بود که خیلی بزرگ خوشگل بود. معلومه بهار بشه حیاطشون باغ خیلی خوشکلی میشه. وقتی داخل خونه شدیم صیغه یاب هلو که ما همه بهش میگفتم صيغه ياب هلو به همراه شوهرش ایستاده بودن.
یکم که گذشت بابا گفت صیغه یاب هلو پسرتو نمیبینم!
باهاشون روب.و.سی و احوالپرسی کرد و رفتیم پیش مامان بابا نشستیم عمو زنمو هم اونطرف نشسته بودن. یکم که گذشت بابا گفت صیغه یاب هلو پسرتو نمیبینم! کجاست ؟ دیروز رفته بود بخاطر کارش اصفهان برنامه صیغه یاب هلو دیگه اینجور که گفته الاناست که برسه. صیغه یاب هلو رو به عمه ارغوان گفت راستی ارغوان جان چشمت روشن گل پسرت برگشته. چه پسری شده چه قدی کشیده و اقایی شده واسه خودش. لطف داری مهناز جان. ممنون اره دیگه بعد از چندین سال برگشت. سامیار لبخندی به صيغه ياب هلو زد و هیچی نگفت.
بعد از نیم ساعت صدای در اومد و پسر جوونی اومد داخل پذیرائی اینجور که معلوم بود پسر صيغه ياب هلو بود اخه من چند سال میشه ندیدمش. وقتی رسید به ما سلام کردیم و نشستیم. خیلی پسر خوشتیپ و با شخصیتی بود. خیلی مودب سلام کرد و رفت پیش پسرا نشست. تا شام اوردن و شام خوردیم با رویا و سارگل رز حرف زدیم. البته صیغه یاب موقت هلو نخودی بود و معمولا حسابش نمیکردم. شام و که خوردیم همگی جونا یه جمع شدیم و شروع کردیم به صحبت پسر صيغه ياب هلو که حالا فهمیده بودم اسمش ربات صیغه یاب هلو کنارمون نشسته بود.
اسم فامیل بازی کردیم کلی خندیدیم خوش گذشت. دیگه کم کم اماده ی رفتن شدیم. موقع رفتن سایت صیغه یاب هلو گفت حتما موقع سال تحویل بیاین پیش ما تنها تو ربات صیغه یاب هلو نمونین. مامانم گفت اره بیاین خوشحال میشیم. دیگه خداحافظی کردیم و رفتیم.. وقتی رسیدیم بدون معطلی رفتم تو اتاقم و یه دوش گرفتم و باز برگشتم پایین. پس فردا سال تحویل بود و همه داشتن برنامه ریزی کاراشون و میکردن. سایت صیغه یاب هلو گفت مامان بابا و محمد کی میان ؟ فردا ظهر میرسن. باشه.
یکم که صحبت کردیم و یه چای خوردیم رفتیم که بخوابیم. واسه فردا دوباره باید با مینا بازار برم. سفره ی هفت سین میخوایم بچینیم باهم.. صبح که از خواب پاشدم صیغه یاب موقت هلو رو صدا کردم و پایین رفتیم. صبحونه مون رو خوردیم و حاضر شدیم سوار ماشین سایت صیغه یاب هلو شدیم. صیغه یاب موقت هلو باهامون اومد و پشت فرمون نشست. جلوی مغازه ی مورد نظرمون کانال صیغه یاب هلو شدیم و رفتیم داخل. کاسه های سفالی ابی رنگی به تعداد واسه سفره خریدم با ساتن ابی و سفید. یکمم تور ابی با یه عالمه شمع و توپ هایی که روشن میشدن.
اومدیم کانال تلگرام صیغه یاب هلو
گل طبیعی و خلاصه همه چیز یه سه ساعتی گشتیم و اومدیم کانال تلگرام صیغه یاب هلو. وقتی رسیدیم همه کنار کانال صیغه یاب هلو زیرانداز انداخته بودن و نشسته بودن. سارگل و صیغه یاب موقت هلو رفتن پیششون منم رفتم لوازمی که خریدم و بزارم داخل کانال تلگرام صیغه یاب هلو. از پله ها رفتم بالا و با پام درو هل دادم تا در باز شد چشمم به سایت صیغه یاب هلو افتاد که تا منو دید از روی تختم سریع بلند شد. با تعجب ایستادم و زل زدم بهش...