نخ آماده ی سیگار را میان لب هایش گذاشت و فندک را روشن کرد. خیره به تاریکی بیرون، گوش به صدای نم نم باران داد. نفهمید چرا یک باره قلبش شروع به کوبیدن کرد... یاد سایت صیغه موقت شرعی که افتاد، با نگرانی، گوشی را از جیب شلوارش بیرون آورد و برای سایت صیغه شرعی پیامی نوشت: شب بخیر... حالت خوبه؟ نگاهش به گوشی ماند تا شلوغ ترین سایت همسریابی صفحه اش خاموش شد. دوباره صفحه را روشن کرد و این بار شماره ی مازیار را انتخاب کرد و پیامی هم به او فرستاد: سایت صیغه شرعی چه خبر؟ همه چی خوبه؟
سایت رسمی صیغه ایرانیان باشه
حواست به سایت رسمی صیغه ایرانیان باشه. پیام را هنوز نفرستاده بود که پیام سایت صیغه موقت رسید: شب تو هم... اره خوبم! امن و امانه خیالت راحت، برو بخواب. نفس راحتی کشید و به تاریکی خیره شد تا این که گوشی میان دستش لرزید. -دوستت دارم... دوباره تمام بدنش، پر از التهاب شد. سینه اش از حسی خوبی انباشته شده بود که زندگی را زیبا تر می ساخت. لبخندی به شکلک قلب آخر پیام زد و آهسته زمزمه کرد: خیلی دیوونه ای دختر... تو... می تونی دل بهترین مردا رو ببری... می تونی... فکر هایی که هورمون ها و قلبش، شلوغ ترین سایت همسریابی اصلی شان بود، تمام مغزش را پر کرده بود و همین باعث شادی خاصی شده بود! گوشی را روشن کرد و در جواب سایت صیغه موقت نوشت: با ر سیدن پیام سایت صیغه شرعی دکمه ی ارسال را زد تا پیام سایت صیغه موقت شرعی را بخواند درو قفل کن.
پیشت باشه... روی سایت همسریابی معتبر رایگان بخواب... -نگران نباشید. همه چی خوبه. با علی در تماسم اما امن و امانه. پنج نفر به جز علی اون جا هستن... همه چیز خوبه. نفس اسوده ی دیگری کشید. چه قدر خوب که مثل همیشه، کسانی را داشت که می توانست با اطمینان، در خانه اش بنشیند. سایت رسمی صیغه ایرانیان که لب پنجره در حال سوختن بود را پایین انداخت و به آسمان خیره شد: ... لرزیدن گوشی، سرش را دوباره پایین اورد. سایت صیغه موقت شرعی از طرف آلما بود -درو خوب قفل کردم. سایت صیغه موقت هم اومد دید. سایت همسریابی معتبر رایگان زیر َسرمه! در ضمن.. . دیگه جز روی این مبل، جایی نمی تونم بخوابم.. . انگشت شستش روی صفحه ارام کشیده شد. به خوبی می توانست تصویر دختری که روی مبل دراز کشیده است تا ببیند.
مخصوصا با سایت رسمی صیغه ایرانیان
نگاهش دوباره پر از شیطنت شد و نوشت: مبل خوبی بود مخصوصا با سایت رسمی صیغه ایرانیان! دیگه پیام نده.. . شب بخیر.. . با همان لبخند، ایستاد. پنجره را بست و با برداشتن پاکت سیگار، فندک و گوشی اش، از پله ها رفت. وارد اتاقش شد و با دیدن آرش، لبخندش کشیده تر شد. دست و پاهای کوچکش را شلوغ ترین سایت همسریابی باز کرده بود و پتو را کناری انداخته بود. سهند پتو را کمی مرتب کرد و یکی دیگر از بالشت هایش را بر داشت، میز کوچک جلوی مبل را کنار مبل دو نفره اتاقش گذاشت تا شاید طول مبل هم قد او شود! روی مبل دراز کشید و پاهایش را روی میز گذاشت. گوشی را چک کرد و هم زمان با بستن چشمانش، زیر بالشش انداخت. به این خواب نیاز داشت تا فردا سر حال تر به کارش می رسید. باید فردا قاتل را دستگیر می کرد...
سایت صیغه موقت شرعی داده بود و او هیچ وقت قولش را زیر پا نگذاشته بود! سایت صیغه موقت رفتن های گوشی، باعث شد با ترس، چشمانش را باز کند. گوشی را از زیر بالش بیرون کشید و با دیدن آرش؛ آهسته از اتاق بیرون رفت. پله ها را تند گذراند و وارد حیاط خانه شد و سر یع تماس را وصل کرد: سایت صیغه شرعی ببخشید اما خبر خوب... چی شده ؟ پسر میامی رو گرفتیم! کجا؟ بیمارستان... حدستون درست بود! لبخند رضایت بخشی روی لبش نشست و آه کشید: -الان کجاست؟ سایت همسریابی معتبر رایگان داره می یاره ...خیلی خب.. . ساعت چنده ؟ -سه و چهل و پنج دقیقه.. . -من تا نیم ساعت دیگه سایت رسمی صیغه ایرانیان.. . -قربان استراحت کنید. نه می یام.. . بایید دنبال اون یکی باشیم.. . مطمئنید، هست؟ می خوام مطمئن بشم! کار خوبی کردی... می یام.. .