من هندزفری تو گوشمه اما نمی خوام سوتی بدیم. باید واقعا باور کنه. باشه فهمیدم.. . نیما رو خوب توجیه کن... به هیچ عنوان سایت مجاز همسریابی موقت که گفتم عملیات شروع شد، با من تماس نگیرین.. . بیشتر از ده دقیقه هم طولش ندین و بیاین.. . باشه سایت مجاز همسریابی موقت آغاز نو.. . بعدش چی کار کنیم سایت مجاز همسریابی موقت کسمه رو ؟ بگین باید محافظت بشه و ممکنه دوباره بیاد و.. یه کم بترسونید و بیارش ... حواسم هست.. . سایت مجاز همسریابی موقت شیدایی!
با ایستادن مسعود کنارش، نگاهی به سر تا پایش انداخت و با یاداوری سرمای هوا، گفت: یه سایت مجاز همسریابی موقت رایگان پالتویی چیزی بپوش. .. مازیار به او اشاره کرد: قربان شما هم بپوشید. .. پشت سرش برگشت و با دیدن یکی از افرادش، گفت: بدو سایت مجاز همسریابی موقت نازیار منو بیار! پسر جوان دوید و سایت مجاز همسریابی موقت به سمت در رفت: مراقب باشید... از همین عملیات شروع می شه. به بچه هایی که جلوی خونه ش هستن، بگو تعقیبش کنن و اگر تغییر مسیر بود، به ما سایت مجاز همسریابی موقت شیدایی بدن!
اینم سایت مجاز همسریابی موقت آغاز نو
چشم قربان. مراقب همه چیز هستیم. .. شما هم مواظب باشید. اینم سایت مجاز همسریابی موقت آغاز نو! سایت مجاز همسریابی موقت هلو کنار در که رسیده بود، را گرفت، مسعود هم رسید و چند لحظه ی بعد، پالتویش را هم از پسر جوان گرفت: بریم. .. همراه هم از خارج شدند. یک ربع به هفت بود. هوای سرد دی ماه و ابرهایی که نگذاشته بودند، خورشید، خودنمایی کند، بیشتر باعث سرما می شد. زمانی که به محل مورد نظر رسیدند، سایت مجاز همسریابی موقت از مسعود خواست سرعت موتور را کم کند. خیابان را یک بار سایت مجاز همسریابی موقت کاملا رایگان و پایین کردند و بعد کوچه و خیابان های اطراف را هم به خوبی دید. طی تماسی که مازیار داشت، مطمئن شده بود که خیابان بسته شده و سایت مجاز همسریابی موقت رایگان تنها راهی که او را به خیابان سایت مجاز همسریابی موقت نازیار می کشاند، همین خیابان یک طرفه بود!
ساعت هفت و نیم شده بود و هنوز هیچ خبری از بیرون آمدن، سایت مجاز همسریابی موقت کسمه نبود. خوشبختانه خیابان زیاد شلوغ نبود اما برای این که زیاد جلب توجه نکنند، دایم در تردد بودند. این که سایت مجاز همسریابی موقت رایگان همه ی افرادش داخل هستند، خیالش را راحت می کرد و با سایت مجاز همسریابی موقت هلو بیشتری به نتیجه ی نقشه اش امیدوار می شد. لحظات به کندی سپری می شد تا با رسیدن عقربه های ساعت به هفت و چهل و پنج دقیقه، مازیار خبر از خروج از منزلش داد. خبر خوب تنها بودن نجف زاده بود و بدش این که در مسیر دیگری حرکت کرد! افرادی که در تعیقبش بودند، دایم موقعیتشان را گزارش می دادند. در آن شرایط سایت مجاز همسریابی موقت هیچ وسیله ای هم نداشت.
حتی تلفن همراهش را! به اجبار منتظر شدند تا متوجه شوند که مقصد، کجاست! سایت مجاز همسریابی موقت هلو عصبی از بهم خوردن نقشه اش، به موتور تکیه داده بود و منتظر گزارش مازیار بود تا سایت مجاز همسریابی موقت کسمه بعد از پنج دقیقه، صدای مازیار را شنید: سایت مجاز همسریابی موقت آغاز نو؟ چی شد مازیار؟ ما فکر می کنیم داره می ره خونه ی میامی! سایت مجاز همسریابی موقت هلو سایت مجاز همسریابی موقت کاملا رایگان ایستاد و به مسعود اشاره کرد: سایت مجاز همسریابی موقت شیدایی فکر می کنم! مسیری که داره می ره به اون سمت میره. .. مسعود موتور را روشن کرد و او هم سوار شد: مازیار یه موقعیت خوب برای من پیدا کن. .. من می رم اون سمت! باشه. . می گم. .. سایت مجاز همسریابی موقت آغاز نو آدرس تقریبی خانه ی میامی را داد و مسعود با سرعت حرکت کرد.