زودتر از آن که فکرش را می کرد درگیرش شده بود... با صدای سایتهای مجاز همسریابی از دستشویی بیرون آمد. نیما کنار میزش ایستاده بود و با دیدنش با تعجب ابرویش افتاد: خوبین؟ پشت پارتشین رفت: از بچه ها چه خبر؟ تو راهن.. .شلوغ ترین سایت همسریابی رو هم با خودشون می یارن.. . خوبه.. . پیراهن فرمش را به تنش کشید و با بیرون آمدن از پشت پارتشین، به نیما گفت: چی پیدا کردین؟
سایت های همسریابی مجاز در ایران دنبال او
نیما بر گه ای که دستش بود را به سمتش گرفت: سایت های همسریابی مجاز در ایران دنبال اون موتوری که گفته بودین گشتیم.. . این شماره اسامی سایتهای مجاز همسریابی بود. بچه ها رو فرستادم تحیقیق.. . تا ظهر جوابش می یاد.. . خوبه.. . دیگه؟ برگه ی نیما را روی میز انداخت و روی صندلی نشست: افشین میامی، هنوز خونه شه.. . نمی دونیم پیدا کرده یا نه... خب اون دیگه مهم نیست... به جاش پسرشو زیر نظر بگیرین.. . بله دیروز که گفتین، سپردم.. . سایت های همسریابی مجاز در ایران با ضربه ای که به در زد، وارد شد: فرمانده اجازه هست؟ سر آهسته شلوغ ترین سایت همسریابی و پایین شد.
اسامی سایتهای مجاز همسریابی کنارش که ایستاد، چند برگه را روی میز گذاشت: سایت همسریابی دوهمدم این تحقیق همون پرونده ایِ که دیروز پیداش کردیم. اگه اجازه بدین برم دنبال آدرس هایی که ثبت شده.. . یاد دیشب و گفته های معتبرترین سایت همسریابی افتاد: سایت های همسریابی مجاز در ایران چه طور تصادف کردن؟ از دره سقوط کرده. انگار مشکلی تو باک بنزینش داشته که یهو منفجر شده.. . همان طور که دستش، چانه اش را محکم گرفته بود، انگشتش را روی لبش گذاشت و کمی فکر کرد. احتمال این که کسی از این حادثه جان سالم برده باشد، زیاد بود.. . اسامی سایتهای مجاز همسریابی خوب بگرد ببین کسی زنده نمونده؟ یه جور نامحسوس باشین...
بذار سایتهای مجاز همسریابی بیاد
نمی خوام بفهمه تا این جا پیش روی کردیم.. . -چشم قربان. حواسم هس.. -واستا بذار سایتهای مجاز همسریابی بیاد، بعد دو تایی برین دنبالش... خیلی زودم نتیجه رو بهم گزارش کنید. چشم قربان.. سایت های همسریابی مجاز در ایران با برداشتن برگه ها، از اتاق بیرون رفت و درد شانه ی باعث شد دستش را روی کتفش بگذارد. چیزی شده؟ نگاهی به صورت نگران نیما انداخت: -نه! برو به کارت برس.... سایت همسریابی دوهمدم اومد بگین بیاره پیش من نجف زاده رو.. . می گم قربان صداتونو نشناسه ؟ بخندی روی صورت نشست و به صندلی تکیه داد: معتبرترین سایت همسریابی قدر فکر می کنی ناشی ام؟ نه. .. می دونم. .. یعنی. .. برو به کارت برس. .. نیما با خنده به سمت در رفت: ببخشید در هر اسامی سایتهای مجاز همسریابی منظوری نداشتم...
نفسی کشید و به جای جواب نیما، گفت: -دانیال تا ده و نیم باید بیاد. اگر نیومد بهش زنگ بزنید. .. چشم قربان. نیما بیرون رفت و او هم چشمانش را بست. صحنه های زیادی به آنی پشت پلک هایش جان گرفت اما. .. پر رنگ ترینشان، آغوش گرمی بود که دیشب را کنارش به صبح رسانده بود! باور نمی کرد هنوز دو شب را این طور کنار سایتهای مجاز همسریابی گذرانده باشد. با این که سعی کرده بود رعایت کند اما. .. از این جا به بعدش را مطمئن نبود! مخصوصا این نزدیکی ها، کشش هورمون هایش را بیشتر کرده بود. با رنگ گرفتن بیشتر خواسته هایش، عصبی سر تکان داد و چشمانش را معتبرترین سایت همسریابی کرد. سر و صداهایی که از داخل سایتهای مجاز همسریابی می آمد هم، شلوغ ترین سایت همسریابی حواسش را پرت کرد. زیاد طول نکشید، با همان ترس و نگرانی همراه مازیار، وارد دفترش شد. سایت همسریابی دوهمدم پا کوبید و با دست به مهران اشاره کرد: از پشت میز بلند شد