گفت: وقتی همسرم گفت قراره بچه دار بشیم خب. ... اولش یه کم شوک زده بودم. فکرش رو هم نمی کردم دوبار ه بخوام تجربه کنم... اما خب بعدش. .. نگاه مشتاق سایت ازدواج موقت آیناز خیلی خوب از مازیارِ ساکت، حرف کشیده بود! کار خوبی کردی. قدرشون رو بدون. هر سه تا رو. .. -حتما. .. تضاد لبخند و نگاه سایت ازدواج موقت آیناز قسمت طب سنتی باعث شد، لبخند سایت همسریابی هم جمع شود! از میز فاصله گرفت و دقیقا کنار سایت ازدواج موقت آیناز قسمت طب سنتی ایستاد: سایت ازدواج موقت آیناز طب سنتی خودتون رو این همه ازار ندین. همه مون نگران شماییم.
اینجا فقط همکار نیستیم. دوستیم، خودتون می گین خانواده. ... برای ما شما مثل برادر می مونین و شما هم ما رو مثل برادر خودتون بدونین. وقتی عصبانی هستین. ... برای ما هم تحملش سخته. ناراحتی شما؛ ناراحتی ما هم هست. سایت ازدواج موقت آیناز فقط سرش را پایین تر انداخت و مازیار آهسته تر ادامه داد: معذرت می خوام، نمی خواستم ناراحتتون کنم. نه من و نه هیچ کدوم از بچه های دوست نداریم، شما رو این جور ببینیم. سر که سایت ازدواج موقت آیناز طب سنتی آمد، هنوز ته مانده ی لبخندش روی صورتش مانده بود. ممنون سایت همسریابی جدید هلو... چیزی نیست.... با خودم کلنجار می رم فعلا! یه حساب کتابی هست که یه مدتِ. ..
منم سایت ازدواج دائم هلو... همین!
باید تکلیف بعضی چیزا روشن بشه. .. می دونی که این جور وقتا تا به نتیجه نرسه، آدم است. ... منم سایت ازدواج دائم هلو... همین! معذرت می خوام باعث ناراحتی شما شدم. . .. نه خواهش می کنم. منظورم این نبود که بگی. .. خودش را از پنجره جدا کرد و دستی روی شانه ی مازیار گذاشت: -خوبم. .. یعنی که گفتی داری پدر می شی بهتر شدم! برو به کارت برس. سایت همسریابی فقط لبخند زد و با سری که تکان داد، سایت ازدواج موقت آیناز طب سنتی را تنها گذاشت.
سایت ازدواج موقت آیناز قسمت طب سنتی با آهی که کشید به سمت تخته اش رفت. یکی از که با همه ی سختی ها هنوز در مانده بود، بودن همین دوستان تازه اش بود. دوستانی که برایش حکم خانواده را داشتند. ماژیک را برداشت و پرونده ی جدید را نوشت: بهنام، علی به همراه سایت همسریابی جدید هلو از سالن تیراندازی بیرون آمدند. سایت ازدواج موقت آیناز با آرامش دستکش های نیمه اش را از دستش در می آورد. امروز صبح، حالش خیلی بهتر بود. با ارامش حرف می زد و گه گاهی می خندید! علی مثل همیشه شروع کرده بود به کل کل هایش! من هنوزم می گم هیشکی نمی تونه جز خودم بزنه! سایت همسریابی سایت ازدواج دائم هلو پوفی کشید: ای بابا باشه علی، تو تکی! خوبه؟ عقاب اصلا! علی خندید و تا خواست چیزی بگوید، کسی او را به مبارزه طلبید! عقاب اگه خواستی من هستم که روتو کم کنم! هر سه به سمتی که سایت همسریابی جدید هلو ایستاده بود و با لبخند نگاهشان می کرد برگشتند. سایت ازدواج موقت آیناز قسمت طب سنتی مثل همیشه زود چشمش را گرفت و خودش را مشغول در آوردن دستکش هایش نشان داد.