چشمانش را چند لحظه ببندد. چرا دوباره نگران شد؟ مثل هر بار منطقش توبیخش می کرد! عصبانی برگشت که تمام ناراحتی این حس ازار دهنده و خواستنی را سر ثبت نام در سایت همسریابی هلو خالی کند اما با دیدن لبخندی که روی لبانش نقش بسته بود، به سمت آسانسور رفت و فریاد زد: اسلحه ها را در آورد و روی میز انداخت. به پاکت سیگار درون ثبت نام در سایت همسریابی هلو چنگ انداخت و چند لحظه ی بعد، از آرامشی که میان ریه هایش می سوخت، چشمانش را بست. پنجره باز بود و سوز سرمای دی ماه روی پوست تب دارش می دوید.
صدای ضربه ای نشنیده بود؛ اما وقتی در باز شد به سمت در برگشت. علی میان چهارچوب در ایستاده بود. قربان من این پسره رو می برم تحویل بدم. گزارشش رو هم ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو کامل کرده. فقط سر تکان داد و با دستی که سیگار داشت اشاره به بیرون کرد. کانال همسریابی هلو چند لحظه نگاهش کرد. این ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو عصبی را به خوبی می شناخت. از صبح امروز، دوباره از هر زمان دیگری به نظر می رسید. در را که بست، نفسش را با حرص بیرون داد و به سمت دو ارشد دیگر رفت! دانیال کنار مازیار ایستاده بود و عکس های قتل امروز صبح را نگاه می کردند. ثبت نام در سایت همسریابی هلو دستش را به کمر زد و با لحن طلبکارانه ای رو به دو مرد گفت: یکی تون اندازه ی پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو نیست بره باهاش حرف بزنه؟
جواب پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو
هردو نفر با تعجب نگاهش کردند! ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو زمزمه وار گفت: ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو بله دیگه! بعد از جواب پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو با خونسردی ذاتی اش، شانه ای انداخت: تو خودت چرا حرف نمی زنی! تا دهان باز کند، ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو زودتر به حرف آمد: بی خیالش. .. رو که می دونین یه مدت یه بار، تو خودشه. نباید کاری داشته باشین. خودش می دونه باید چی کار کنه، بچه که نیست! کانال همسریابی هلو اخم هایش را در هم کشید و با عصبانیت بیشتری گفت: یعنی چی؟
برای یکی از ما یه اتفاقی بیفته ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو اولین نفره دنبالش می ره. اون وقت. ... نیما یه چند وقت بود گرفتار مراسم بود. گرچه دیشب دیدین وقتی که ورود به پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو رفت چه قدر سفارش کرد این هفته رو حواسمون باشه بهش؟! دانیال دوربین را خاموش کرد و دست به کمر ایستاد: خب تو یه پیشنهادی بده پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو روانشناس! مگه دوستش نیستی برو باهاش حرف بزن! شعور داری دانیال! ؟ اگه می شد که به توی. ... ای بابا! تو ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو دهان باز کند، ثبت نام در سایت همسریابی هلو دستش را به سمتش گرفت: خیلی خب. ... کافیه. می خواین مشکل حل کنین یا دُرست کنین؟ اشاره به پشت علی کرد و ادامه داد: ببر اینو تحویل بده. کانال همسریابی هلو نفس عمیقی کشید و از گردن پسر که پشت سرش، همراه ساکت ایستاده بود، گرفت و به سمت جلو پرتش کرد! ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو همان طور که به رفتن علی چشم دوخته بود، مشتی آرام به بازوی دانیال زد.