اما دو مورد سايت ازدواج هلو مشکوک شبیه هم و اشتراک میان سن و رتبه ی کار ی و شغلشان باعث شده بود، به سایت ازدواج دائم هلو قضیه هم فکر کند. اگر این موضوع ادامه دار می شد، اوضاع سخت تر از این هم پیش می آمد موضوع مشترک دیگری هم به ذهنش رسید. سايت ازدواج هلو پاكدشت.... هر دو، صبح زود و در ماشینشان به قتل رسیده بودند! یکی در پارکینگ خانه اش و دیگری در کوچه ای در مرکز شهر! اینها را گوشه ی خالی تخته اش که از شانس، شلوغ نبود، نوشت. آسمانِ دی ماه از صبح هوای گریه داشت و بعد از ظهر، شروع به بارش کرده بود. سایت همسریابی هلو ازدواج موقت سرد و دلگیری سایت ازدواج موقت هلو کرمان و رگبار تندی که می بارید، باعث شده بود ناخوداگاه حس و حال همه همان طور باشد.
ساعت حدود سه بود، زنگ گوشی همراهش باعث شد چشم از گزارش پزشک بگیرد و اسم روی صفحه ی گوشی را نگاه کند. برگه را روی میز گذاشت و تماس را برقرار کرد: سالم سايت ازدواج هلو پاكدشت. ... .. سايت ازدواج هلو. ... سایت همسریابی هلو ازدواج موقت یادم هست.... ممنون. سایت هلو ازدواج موقت. ... هفت و نیم. ... می بینمتون. . .. یاد قرارش بود. باید به موقع هم می رسید و امیدوار بود اتفاقی پیش نیاد که برنامه اش بهم بخورد. با دست محکم روی صورتش کشید و چند لحظه گوشه ی چشمانش را فشار داد برگه ها را رها کرد و دستانش را روی میز گذاشت تا بلند شود ضربه ای به در خورد. نبود به شیشه ی مات روی در نگاه کند تا بفهمد چه کسی پشت در است! از ضربان قلبی که یک لحظه شدت گرفت و بعد آرام شد، می دانست قرار است، سایت ازدواج موقت هلو کرمان وارد اتاقش شود. خیلی طول نکشید تا در باز شد و چشمان مشتاق سایت همسریابی هلو ازدواج موقت خیره ی او شدند: بیام تو؟
هوای سايت ازدواج موقت هلو پر شود
دوست داشت بگوید سایت ازدواج دائم هلو! چه چیزی بهتر که عطر تو در این هوای سايت ازدواج موقت هلو پر شود سايت ازدواج هلو ریه هایم، اما فقط گفت: اره. .. از میزش فاصله گرفت و به سمت دستشویی اتاقش راه افتاد! بدون اینکه در را ببندد شیر روشویی را باز کرد و چند مشت آب سرد روی صورتش پاشید. دلش ارامشی اندازه این سردی آب می خواست. دستمال حوله ای را کشید و چند برگ جدا کرد وقتی صورتش را خشک می کرد بیرون آمد. سایت ازدواج موقت هلو کرمان کنار پنجره ایستاده بود و بیرون را تماشا می کرد. نگاهش به سمت در بسته ی اتاق کشیده شد. وقتی برگشت، سايت ازدواج هلو پاكدشت چشم از باران و باغچه گرفته بود و او را نگاه می کرد: سايت ازدواج هلو ؟ در مورد پرونده س ؟ چی پیدا کردی؟ سایت جدید ازدواج موقت هلو بدون حرف نزدیکش شد.
جوری که قلب سهند دوباره برای چند ثانیه شروع به نافرمانی کرد اما همه چیز همچنان تحت کنترل بود. ایستاد دقیقا جلوی سینه اش و سرش را کمی سايت ازدواج موقت هلو گرفت. سایت هلو ازدواج موقت این نگاهش را می شناخت، چندمین بار بود که غافلگیرش می کرد! دستمال را در دستش مچاله کرد و خواست به سمت میزش قدم بردارد که بازویش، میان انگشتان سايت ازدواج موقت هلو گرفتار شد: -نه سایت هلو ازدواج موقت. .. سایت ازدواج دائم هلو را مثل همیشه ادا نکرده بود. مثل سايت ازدواج هلو پاكدشت وقتها با شیطنت و ترس. ... بلکه با غم و خشم همراه بود. گرچه سهند هنوز همان سهند بود! دستش را آهسته بیرون کشید: -هزار بهت گفتم به من نگو سهند! من مافوقتم کی می خوای اینو یاد بگیری. واسه اینکه بفهمی شوخی ندارم سایت جدید ازدواج موقت هلو می گم ثبت کنن تو پرونده ات! می دونی هم حتما بعد از سه تا توبیخ، اخراج می شی؟