میان تاریکی و نور های قرمز رنگی که روی سقف افتاده بود، تصویر دختری رنگ گرفت که عطر موهایش را دوست داشت. خیالش راحت شده بود. ذهنش از هر چه تصویر بد و زشت بود، پاک شد. فقط دوست داشت، از این جا برود به اپارتمان کوچکی که مبل دو نفره ای سرمه ای رنگش، تبدیل به تختی می شد تا جا برای خواب او و اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت داشته باشد.. معرفی زن جهت ازدواج موقت/ سیزدهم دی ماه / هشت و سی دقیقه / بیمارستان معرفی زنان برای ازدواج موقت میان تاریکی مطلق دفن شده بود.
بی شباهت به کابوس های قبل، نه از خون خبری بود و نه از صدایی که کمک می خواست... به جایش، صورت سوخته شده ای را می دید... معرفي زنان بيوه اماده ازدواج موقت داخل ذهنش، گردبادی ساخته بودند. می چرخیدند و هر بار یکی واضح تر می شد. کم کم خورشیدی طلوع کرد، همه جا روشن شد جوری که پلک هایش را محکم روی هم فشار داد. بعد صداها آهسته دور شدند. به جای همه شان، صدای معرفی زن جهت ازدواج موقت بیب منظمی را می شنید. صیغه موقت صیغه میشم اینم شمارم متعادل شد و کم کم تصمیم گرفت چشم هایش را باز کند. پلک که زد، سقف یک دست سپید سایت معرفی زن برای ازدواج موقت سرش را دید.
دوباره پلک زد اما همچنان چیزی نبود جز همان سقف سپید! خواست دستش را حرکت بدهد اما قدرت کافی نداشت. احساس می کرد سال ها نخوابیده است اما نگرانی خاصی که داشت، نمی گذاشت چشمانش بسته بماند. کمی سرش را حرکت داد و با صدای پاشنه ی کفشی، به سمتش برگشت، اول پرستار زن جوانی با لبخند نگاهش کرد و بعد پزشک مردی که شاید از او چند سالی بزرگتر بود! سالم معرفی زنان برای ازدواج موقت. خوب هستین؟ دستش را معرفي زنان بيوه اماده ازدواج موقت کشید تا ماسک اکسیژن روی بینی و دهانش را بردارد که دکتر زودتر این کار را کرد: آروم باشید.
اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت کمکتون می کنم
اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت کمکتون می کنم. ماسک که کنار رفت، انگار نفس کم آورد اما بی آن که به روی خودش بیاورد، با دم عمیقی که کشید، گفت: این جا... من چی کار... می کنم؟ حالتون بد بود... توی یه ماموریت... یادتون اومد؟ اخم هایش در هم فرو رفت. کمی فکر کرد و کم کم همه چیز به یادش آمد. با نگرانی رو به دکتر کرد: بچه هام... کجا هستن؟ دکتر با ابروی معرفي زنان بيوه اماده ازدواج موقت افتاده سرش را تکان داد: بچه هاتون؟ حتما خونه تون! معرفی زنان برای ازدواج موقت سرش را محکم تکان داد: بچه های ... کجا هستن؟ آهان! افرادتون! یکی شون بیرونِ! می خواین ببیندش؟
معرفی زن جهت ازدواج موقت فقط سرش را صیغه موقت صیغه میشم اینم شمارم و پایین کرد و دکتر به پرستار اشاره کرد: برین صدا کنید بیان تو... سایت معرفی زن برای ازدواج موقت کمی به اطرافش و دستگاه های معرفي زنان بيوه اماده ازدواج موقت سرش نگاه کرد و نا خود آگاه بیشتر نگران شد. به صورت پر از آرامش دکتر خیره شد و پرسید: من چم شده؟ چرا این جام؟ دکتر با آهی که کشید، نگاهی به مانیتور دستگاه انداخت: -این جا بخش مراقبت های ویژه ست... یه کم حالتون خوب نبود! -من ؟ چیزیم نبود! دکتر که خندید، خودش با تردید بیشتری دستش را صیغه موقت صیغه میشم اینم شمارم آورد و نگاه کرد! از همان جا چشمش به نیما رسید که با نگرانی از پشت دکتر گذشت و کنارش ایستاد: حالت خوبه؟
سایت معرفی زن برای ازدواج موقت فقط سرش را صیغه موقت صیغه میشم اینم شمارم و پایین کرد: نیما گرفتیدش؟ نیما معرفی زنان برای ازدواج موقت سر تکان داد: قربان اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت نگران حال ِ... نیما گرفتید؟ بله معرفی زن جهت ازدواج موقت نگران نباشید. هم ارمان میامی و هم هیراد دلیری... نگران هیچی نباشید هر دو تا شون توی بازداشتگاه هستن خیالتون راحت! واقعا خیالش راحت شد و نفسش را بیرون فرستاد. نیما سرش را پایین تر برد و کنار گوشش گفت: خواهش می کنم نگران سالمتیتون باشید... همه چی رو به راهه.. . سایت معرفی زن برای ازدواج موقت چشم هایش را روی هم گذاشت و پرستار کنارشان ایستاد