به سمت ساختمان راه افتادند و همین که روی همسریابی موقت نازیار پله از پنج پله ای که به ساختمان می رسید، ایسادند، در خانه باز شد و زنی کنار در ایستاد. سایت همسریابی موقت نازیار پله ها را با سرعت بیشتری پشت سر گذاشت و زن با دیدنش کنار رفت: بفرمایید.. . وارد خانه شدند و بعد از نگاه کلی به خانه ی شیک و غرق در سکوت، با اشاره ی زن، به سمت پله ها راه افتادند: از این طرف.. . پشت سر زن، پله ها را گذراندند و در طبقه ی دوم، پشت در اولین اتاق، زن ایستاد.
ضربه ای به در زد و اول خودش وارد اتاق شد. صیغه موقت همسریابی نازیار و علی هم دنبالش داخل اتاق بزرگی شدند که همسریابی موقت نازیار ازدواج ، وسطش ایستاده و نگاهشان می کرد! سایت همسریابی موقت نازیار اولین نفر سالم داد و همسریابی موقت نازیار، سایت با تعلل دستش را گرفت: سالم.. .بفرمایید.. . با اشاره اش به مبل ها، همسریابی موقت نازیار روی مبل نشست و علی هم کنارش جا گرفت: خوب هستید آقای؟ ممنونم.. . مشکلی پیش اومده ؟!
این قدر تجربه داشت که نگرانی و لرزش صدای مرد را بفهمد. مردمک هایی که دایم از او گرفته می شد و با تردید به انگشتان در هم پیچیده شده، خیره می ماند! فکر کنم راجع به مرگ همکارانتون شنیدین! ؟ بله.. . خیلی متاسفم... شما باید رو پیدا کنید. سایت همسریابی موقت نازیار سرش را با اطمینان و پایین کرد: همین پیداش کردم! منتها با کمک شما، زودتر می تونم ببینمش! همسریابی موقت نازیار ازدواج با نگرانی خیره ی صورت خونسرد او شد: چه کمکی؟
من چه ربطی دارم به اون ؟! همسریابی موقت نازیار روی مبل خودش را جلوتر کشید و دست های در هم قالب شده اش را روی زانویش گذاشت: برای شما نامه ی تهدید نیومده؟ نامه ی تهدید؟! بله! که تهدید کنه که برین خودتون رو معرفی کنید! مهران با فرو دادن بزاق دهانش، سرش را آهسته بالا برد: نه! چیزی برای من نفرستاده! سایت همسریابی موقت نازیار لبخندی زد: چه خوب! فکر کنم پس شما تو لیستشون نیستی! همسریابی موقت نازیار، سایت هم لبخندی زد اما اضطراب نگذاشت بیشتر از یک خط محو مشخص شود.
پنجره ی بزرگ اتاق همسریابی موقت نازیار ازدواج
علی بی توجه به هر دو نفر، ایستاد و به سمت پنجره ی بزرگ اتاق همسریابی موقت نازیار ازدواج قدم برداشت. صیغه موقت همسریابی نازیار رو به صیغه موقت همسریابی نازیار که با چشم علی را دنبال می کرد، گفت: شما و افشین میامی دوستان قدیمی هستید؟ مرد نگاهش را از علی که کنار دیوار پنجره ایستاده و دست به سینه به او خیره شده بود، گرفت: همسریابی موقت نازیار، سایت.. . بله.. . یعنی نه اون جور.. . همکاریم!
گویا خیلی برای کار هم ارزش قائلین که امروز هم دیگر رو بعد از ساعات کاری دیدین! همسریابی موقت نازیار ازدواج دوباره به علی و بعد به همسریابی موقت نازیار نگاه کرد: خب.. . گاهی پیش می یاد... به هر حال کارمون هست... یه کم دقت زیادی می خواد! بله! پس برای مسائل کاری با هم صحبت کردین؟! بله! همسریابی موقت نازیار، سایت سمت شما توی بانک، اول بانک هستید؟ صیغه موقت همسریابی نازیار آهی کشید و به صندلی اش تکیه داد، وقت زیادی نبود و باید حرفهایش را می زد، اما تابله.. . خواست دهان باز کند، علی یک دفعه پنجره ی اتاق را باز کرد وارد تراس بزرگ شد.